نتیجهً ازدواج هایی اجباری:

Posted on at


زنان که نیمه از پیکر جامعه را تشکیل میدهند ،

ولی  حکومت افغانستان به حقوق ایشان توجه خاصی ندارد زیرا خشونت ها در برابر زناز نسبت سالهای گذشته در حال افزایش است وهمچنان یکی از عوامل خشونت بر زنان ازدواج  های اجباری میباشد که باعث خون جگری میان  زنان میشود.

در این قسمت از داستان واقعی زهرا که 15سال عمر دارد وقربانی خشونت از طرف پدر وشوهرش شده است سمع تان  میرسانم:

این داستان را من درحالی شنیدم که همراه با مادرم داخل بس مسافر بری بودیم ناگهان چشمم به دختری افتاد که

کودک معیوب را همراه خود داشت وبا دل اندوهگین وچشمان پر از اشک سر گذشت زنده گی اش را چنین تعریف نمود:من درولسوالی گذره ولایت هرات زنده گی مینمایم در سال 1389 که 12سال سن  داشتم مشغول آموختن علم ودانش     بودم .روزی پدرم از من خواست تا دیگر به درسم ادامه ندهم ومن در حالی که فکر خدمت به جامعه خود بودم ومیخواستم جامعهً از بین رفتهً خود را دوباره سرو سامان دهم مرا مجبور به ازدواج کرد .

 

پدرم که از پیشرفتم پول را زیاد تر دوست داشت مرا با نکاح شخص 40ساله در آورد. بد بختانه پدرم بعد از ازدواجم پی برد که آن شخص با گروه طالبان همدست بوده ولی در آن وقت هیچکاری را نمیتوانست انجام دهد.    وبه من گفت:هرحرفی شوهرت میزند تو باید بپزیری تا نشود روزی از سوی وی برایت کدام آسیبی برسد. خلاصه دوماه از ازدواجم نگذشته بود روزی شوهرم خواست تا برای دوستانش غذا آماده کنم من در حال آماده ساختن غذا بودم ناگهان چشمم به به حویلی  خانه افتاد دیدم شوهرم با گروهی از طالبان که سلاح با خود داشتند وارد خانه شدند.    ومن از بس که ترسیده بودم تمام جانم میلرزید رفتم به برادر خود تماس گرفتم در حال گفتن همین حرفها بودم که شوهرم آوازم را شنیده بود از خانه بیرون آمد ومرا با شلاق لت وکوب کرد .

من از اثر لت و کوب زیاد بی هوش شده بودم بعد از چند ساعت وقتی برخاستم   دیدم برادرم آمده وگریان میکند وبا همکاری همسایه ها مرا به کلینک نزدیک خانهً ما انتقال دادند .

بعد از چند روز بستر از شفاخانه خارج  شدم وخانهً پدرم رفتم ساعت 10همان شب بود که صدای دروازهً خانه    به گوشم آمد تامیخواستم سرو صدا کنم وپدرم را از خواب بیدار کنم ناگهان شوهرم همراه با دوستانش وارد خانه شد بدون کدام علت پدر ومادرم را به قتل رساندند وقتی آواز گلوله به گوش مردم محل رسید آمدند ومرا از چنگ آن ظالمان نجات دادند ومرا پیش برادرم انتقال دادند برادرم که دستانش را با ریسمان بسته بودند دستانش را باز کردم وبه عقاربم اطلاع دادم بعد از گذشت 3ماه برادرم به خاطر مشکلات اقتصادی وپیداکردن کاربه کابل سفر کرد به آنجا در حملهً انتحاری به شهادت رسید.

من در آن وقت حامله بودم وازاثر لت وکوب زیاد از طرف شوهرم دخترم معیوب به دنیا آمد وفعلا هم همرای کاکایم در خانه اش زنده گی میکنم ومصارفم را از طریق خامک دوزی بدست میآورم.

این بود سرنوشت زهرا که قربانی خشونت شده بود.

 



About the author

Asila488

Asila (Safa) was born in 1373 in Herat province of Afghanistan

she is in 12 class in Tgrobavi high school

Subscribe 0
160