نمی توانم حرف بزنم چونکه سخن های دلم به این چند کلمه ای که بگم تمام نمیشود درددلم آنقدر زیاد است که اگر خواسته باشم میتوانم از آن یک کتاب جورکنم ونمی فهمم به کی بگویم که بتواند من را درک کند وبفهمد من را چون همه این مشکل را دارا استند وهر کس به یک نوع یک مشکلی را دارد چی پولداراست وچی فقیروهمه نیاز به یک شخصی دارند که بتوانند دردها ورنج های که در دل خود دارند به او قصه کند ودرد رنج خود را به او شریک سازد.تا دل اش خالی از کینه عداوت ودشمنی گردد. اما بدبختانه در این زمانه کسی یافت نمیشود که به توان بالایش اعتماد کرد وراز دل خود را به او گفت چون همه میخواهند از یکدیگر بالاتر باشند. اما بس است دیگه این چی حالی است که در این دنیای بزرگ کسی نیست که بتوان به او درد دل کرد. اخر گنا این دل بیچاره چیست که ما صد هزار غم ودرد را در آن جا دادیم
او هم ضرورت دارد تا کمی استراحت کند اخر تاکی آن دل در خود این قدر حرف را پنهان کند.اما فرق نمیکند که کسی نیست که بتوان به او راز دل کرد تا دل شما خالی شود یک کتابچه هم میتواند غم های شما را کم کند بنویسید به روی هر ورق آن وبجای دوست راز دل کنید تا دل شما خالی شود این ورق بهتر از یک دوستی است که راز
دل تورا به خای صلاح به علیه خودت استفاده کند.