قیس و الهه

Posted on at


 

روزی از روز ها خانواده یی مشهور به مالک، از دهکده یی  برای زندگی به شهر آمدند و در یکی از بهترین قسمت های شهر مسکن گزیدند. این خانواده متشکل ازپدر و مادرو دو طفل بودند.این دو طفل یکی قیس نام داشت و دیگری مرغنا که قیس هفت سال داشت و مرغنا چهار سال. در یکی از روز ها زمانی که قیس در کوچه با دوستانش بازی میکرد دختری را دید که تنها و پریش نشسته و هیچ همبازی یی ندارد آن دختر الهه نام داشت .قیس خواست تا الهه را نیز در بازی شریک سازد و الهه هم با کمال میل قبول کرد. شروع دوستی الهه و قیس از اینجا آغاز یافت.بعد از گذشت آن روز قیس و الهه دوستان خوبی برای هم شدند و الهه نیز دیگر تنها  نبود.سال ها گذشت و قیس و الهه هم دیگر آن قیس والهه کوچک نبودند زیبایی الهه و پول و دارایی قیس سر زبان ها بود. دیگر الهه و قیس نمیتوانستند مثل قبل به راحتی با هم و در کنار هم باشند.وقت دیدار آنها تنها همان زمان رفت و آمد از مکتب بود.قیس مکتب را به اتمام رساند و در کنار این که در تجارت به پدر کمک میکرد اقتصاد نیز میخواند والهه دو سال باقی مانده بود تا مکتب را به اتمام برساند. در یکی از روز ها  قیس خواست تا به او نامه یی بنویسد و هر چه در دل دارد برایش اظهار نماید.صبح فردا زمانی که الهه را دید  نامه را به او داد بعد از این که الهه از مکتب آمد لرزان شروع به خواندن نامه کرد..........سلام الهه ی زندگی، من سپاس گذارم از این که نامه ام را پذیرفتی، در این نامه میخواهم برایت.......نمیدانم امید وارم از من آزرده نشوی ! میدانم ما تا حال فقط دوست بوده ایم اما از حالا به بعد میخواهم برایت بگویم عشق که چی زندگی منی. زیبا روی من شب ها با یاد تو خوابم میبرد و صبح ها با یاد تو بیدار میشوم. بدان که دوستت داشتم ، دارم و خواهم داشت. عشق من نسبت به تو کم شدنی نیست  اما.... بدان که روز به روز زیاد شده میرود. احساسی که نسبت به تو دارم همان حس این الهام را برایم میدهد که تو هم همین طور.،امید وارم بهتر بگویم آرزو میکنم همین قسم باشد.اگر واقعا الهام قلب من صحیح است برایم نامه یی بنویس.

دیوانه ات.......................قیس



زمانکه الهه نامه را دید نمیدانست چی کار باید بکند و چی باید برایش بنویسد . از خوشحالی از چشمانش اشک جاری شد.

نمیخواست فردا دست خالی نزد قیس برود کاغذ و قلم را گرفت شروع به نوشتن کرد.

 صبح فردا زمانیکه از خانه بیرون شد قیس را  دید که منتظر او نشسته است نمیدانست چی باید انجام دهد هم از دادن نامه خجالت میکشید ،هم از ندادن آن. شرمان نامه را داد و رفت.قیس از دادن نامه واقعا خرسند شد نامه را که باز کرد الهه نوشته بود....، من هم همچنان...............3>

ببخش اما نمیدانم چی باید بنویسم.

و در آخر شماره اش را نوشته بود.


شب قیس برایش زنگ زد............

از آن شب زمان زیادی گذشت. تا اینکه قیس به الهه پیشنهاد ازدواج داد، اما الهه قبول نکرد گفت باید اول مکتب را تمام کند زمانیکه وارد فاکلته شد بعد،. بعد از طی یک و نیم سال زمانیکه الهه مکتب را تمام کرد فامیلش اجازه ادامه تحصیل را به او نداد .و فامیلش خواست تا الهه را...........  . زمانیکه قیس اطلاع یافت خواست تا با فامیلش به خواستگاری الهه بیاید.اما فامیلش راضی نبودند که از فامیلی به سطح فامیل الهه عروس داشته باشند.قیس زیاد کوشش کرد اما مثل اینکه پدرش قبول کردنی نبود. بعد از گذشت ماه ها بلاخره قیس و الهه تصمیم به فرار گرفتند. اما شرط الهه این بود که اول باید نکاح کنند.قبل از فرار قیس مقدار زیاد پول و جواهرات  برداشت.به هر حال بلاخره در یکی از روز ها در محکمه نکاه کردند.و در یک خانه مجلل زندگی جدید خود را آغاز نمودند.بعد از طی یک هفته بلاخره افراد پدر قیس محل سکونت قیس و الهه را در یافتند. پدر قیس خواست تا الهه را از بین ببرد تفنگچه را گرفت و شلیک کرد در همین اثنا قیس خود را مقابل الهه قرار داد و مرمی به دستش اصابت کرد.افراد پدر قیس
، قیس را به شفا خانه بردند اما متاسفانه در نتیجه منجر به قطع دست قیس شد.پدر قیس از بابت این کار زیاد ندامت داشت و زیاد غمگین بود از اینکه باعث قطع دست پسر یکدانه خود شده بود.بلاخره نزد خود مجبور شد تا دیگر با الهه هیچ مخالفتی نداشته باشد و اورا عروس خود بپذیرد.بعد از اینکه قیس به هوش آمد پدرش از او معذرت خواست و نزد قیس الهه را عروس خود خواند.اما قیس در جواب پدرش گفت من دیگر نمیخواهم با پدری مقابل شوم که میخواست عشق زندگی ام را از من بگیرد، پدری که باعث قطع شدن دستم شد.امکان ندارد بعد شفا یاب شدن دستم دیگر اینجا بمانم. بعد از گذشت یک ماه قیس و الهه برای زندگی کردن به امریکا رفتند و زندگی دور از هر نوع ترس و هراس و دور از هر نوع مشکلات را با یکدیگر آغاز نمودند .

 

 



About the author

Royasattarzada

MELODY is a 12th class student of EQBAL school in Herat.interests to writing .

Subscribe 0
160