عاقبت پُرحرفی

Posted on at


دریک مکان زیبابرکهٔ آبی بود.ازآب این برکه حیوانات وپرنده گان استفاده میکردند



درکنار این برکه لاک پشت پُرحرفی زنده گی میکرد.لاک پشت دوستان زیادی داشت که اورا نصیحت میکردندتاکمترحرف بزندواوراازعاقبت پُرحرفی آگاه میساختنداماخوی لاک پشت عوض نمیشد



زمان به همین منوال میگذشت تااینکه آب برکه روبه کم شدن رفت وبعداز مدتی آبش خشک شد.پرنده گان برای خوردن آب به جاهای دیگررفتند


لاک پشت دودوست صمیمی داشت که هردوبه نام مرغابی های مهربان معروف بودند



آنهانیز برای بدست آوردن آب تصمیم به مهاجرت گرفتند.روزی برای خداحافظی پیش لاک پشت آمدندوگفتند: ماازاین منطقه به جای دیگری میرویم،آمدیم تاباتوخداحافظی کنیم.لاک پشت خیلی غمگین شدوگفت: همه دوستانم رفتندومن اینجاتنها ماندم.دلم به شماخوش بود.حال که میرویدپس مراهم باخودببریدچراکه من هم به آب نیازدارم.مرغابی هابه هم نگاهی کرده وگفتند: چطورتوراببریم؟ توکه پروبالی برای پروازنداری،رفتنت مشکل است.لاک پشت به آنهاگفت: حتماًیک راه چاره دارد.بگذاریدکه فکرکنم.ناگهان فکری به ذهنش خطورکرد.اوبه مرغابی هاگفت: یک چوب محکم وبلندی بیاورید،یک سرآنرایکی ازشما وسردیگرش رایکی دیگرتان بگیرد.من هم وسط چوب رابادهانم میگیرم،آنوقت باپروازشما من هم پروازخواهم کرد.مرغابی هاخوش شدندوقبول کردندامابرای لاک پشت شرطی گذاشتندوگفتند: می پذیریم به شرطی که درطی پروازاصلاًحرف نزنی ودهانت راباز نکنی.لاک پشت پُرحرف هم قول دادکه حرف نزند.مرغابی هاچوب بلندی آوردند وهردو سرش راگرفتند.لاک پشت هم وسط چوب رابادهانش محکم گرفت وبه آسمان پروازکردند



لاک پشت ازبالازمین رانگاه میکرد. همه چیزبرایش جالب ومتعجب کننده بود.هردَم میخواست ازخوشحالی وازدیدن مناظرزیبای زمین هورابکشداماچون قول داده بودحرفی نمی زدتااینکه ازبالاچشمش به چشمه آبی افتاد. خوشی اش دوبرابرشدوگفت: آآآآآب


همینکه دهانش رابازکردازبالاافتادومُرد



دوستانش غمگین شدندوبه حال اوافسوس خوردند.  بله دوستان خوب وعزیز! زیاده حرف زدن عاقبت خوشی ندارد.بایدحرف راسنجیده وبه جایش زد.



About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160