خط خطی

Posted on at


لحظاتی در زندگی  آدم ها هست.... که توانی نداری برای ادامه دادن.... کم میاوری ... تمام راه های درست به بن بست ختم میشود... گاهی راهی پیدا نمیکنی ... جز آسمان... دست هایت را تا بی نهایت دراز میکنی... و برای اشک هایت  که دیگر به جای آ بی زلال خون میاید... آرامش طلب میکنی... و برای قلبت یک خدای همیشگی میخواهی



 ... خدایی که همیشه باشد...که با تغییر کردن آدم ها تغییر نکند....با خطا کردن از من دور نشود بلکه هر لحظه به من از قبل نزدیکتر شود ... کسی که اگر پیر هم شوی تو را به جرم پیر شدن رها نکند... در تمام لحظات زندگی باشد...وقتی جلوی تمام آدم ها کم میاوری.... جلوی تمام بدی ها.... جلوی تمام افکار مردم این اهالی.... سال هایی درازی است که ما دنبال شیطان راه افتادیم.... هر جا بدی میکنیم .... با زبان ساده و بی روح میگوییم .... اشتباه مال آدم هاست... انسان جایز خطاست...



اما هیچ وقت فکر نمیکنیم گاهی به جای خوش خط نوشتن روی برگه ی سفید زندگی ... خط خطی میکنیم... آدم هایی که آشنایی چندانی از آنها نداریم.... به رگبار بدی میگیریم... گاهی اشتباهاتی میکنیم که جبران نمیشود.... گاهی به جای خدا به قضاوت رفتارهای مردم می نشینیم.... و برای چوکات ذهنی خود دلایلی برای بدی آدم ها می سازیم.... گاهی نا خواسته میشویم ... نمک روی زخم آدم ها ... آدم ها همیشه نیاز به همدردی دارند.... حتی وقتی فکر میکنند خیلی شجاع و قوی هستند... انسان هر جایی هم که باشد .... و در هر موقعیتی هم که قرار داشته باشد.... به یک تکیه گاه قوی و همیشگی نیاز پیدا خواهد کرد...



باز کاغذهایم را خط خطی میکنم....  همان نوشته هایی که عمریست تمیز می نوشتم...از نوشتن های درست خسته شدم.... میخواهم کمی دفترهایم را خط خطی کنم... جاهایی را که نمیخواهم تکرار شود... گاهی دوست داری بی هوا غرق شوی... عمق دریا... کسی نباشد که تو را نجات دهد... فقط برای دو ساعت غرق شوی... همه میگویند که مرگ سخت است... تجربه مرگ هم شخصی است ... خدا در قرآن هم سختی جان کندن را بارها و بارها تکرار کردهاست ..خدایا چرا از بنده های نا سپاس خود این قدر امتحان های سخت میگیری ... لحظه های مردن تکرار نشدنی است ...


 



وقتی یک دختر شش ساله بودم با خواهرم دور تا دور یک حوض بزرگ داخل پارک را چرخ میزدیم.... که یکدفعه من پاهایم روی سنگ های لیز سر خورد و من با سرعت زیاد به عمق دریا فرو رفتم...گاهی با خودم غرق شدنم را تکرار میکنم... حباب هایی که از دهانم خارج میشد.... موهای بلندم که به سمت بالا شنا میکردند.... و پاهایم را به خاطر میاورم که هر چقدر تلقا میکردم... جای استواری برای ایستاده شدن پیدا نمیکرد...هر چقدر پا میزدم زودتر به زیر آب میرفتم... و در این بین خواهرم دستش را با تمام قدرتی که داشت درون آب داخل کرد... از بازوان کشید و من را از عمق آب بیرون آورد.... خیس آب شده بودم.... و حسابی ترسیده بودم.... از مرگ ... از مردن .... زیر آب نمیتوانی نفس بکشی... حس غرق شدن در دریا مثل حس خفه شدن روی آب است  اما روی آب از دست حرف های آدم ها خفه میشی ولی زیر آب از دست خطاهای خودت غرق میشوی... گاهی باید خاطرات تلخ را هم خط خطی کنی.



امشب قرار است برای دلم یک فال بگیرم.... فال حافظ.... اگر خوب در نیامد... به خودم قول دادم که فال حافظ را هم خط خطی کنم.... این روزها بیشتر از قبل یاد گرفته ام که با هر چی که بر وفق مرادم نبود.... بجنگم.... و هر چیز بدی را که دنیا برایم میخواهد... من با همین دست هایم روی آنها را خط خطی کنم.... دیروز برای خودم یک مداد سیاه خریدم... مدادی که به نیت خراب کاری خریده ام .... که هر جایی را نخواستم ... خط خطی کنم 



About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160