سلطان غم

Posted on at


سلطان غم واژه  یست که همه را بسوی خود میکشاند، و شاید همه فکر کنند که این موضوع از چه چیزی سرچشمه میگیرد...آری! سلطان غم واژه پُر مفهومیست اما آیا میدانی این واژه در شأن چه کسی است؟ این واژه در شأن آنیست که از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پیری و بلاخره تا لحظه مرگ چیزی جزء حمل غم ندارد. این فرد حاکم غم ها شد و بر غم ها غلبهکرد و حال او سلطان غم ها شده است


میدانی سلطان جنگل کیست؟ آری شیر جنگلاست، بنأ میتوان گفت: سلطان خانه نیز سطان غماست، آن شخص که این واژه در شأن اوست کسی جزء پدر نیست، آنی که همواره غم را به دوش میکشد..کسی که خسته از بیرون به خانه می آید، و برای پنهان کردن غمش سعی میکند خستگی را نشان ندهد،سپس در را باز میکند و با صدای بلند میگوید سلام فرزندان پدر.آنی که شبها تا صبح بیدار است که مبادا کسی به خانه حمله کند و به فرزندانش ضرر برساند.کسی که همواره بار سنگین حمل میکند تا پول حلال بدست آورد و با آن آینده فرزندانش را تضمین کند



پدر جزء آینده فرزند فکری به سر ندارد،روزها را در زیر باران،برف،نور آفتاب و بادهای شدید کار میکند تا خویشتن را فدای فردای فرزند بکند. حتی حاضر است جاروکش خیابان ها شود و منت تمامی مردم را گوش دهد، چون هر پدری میخواهد فرزندش بهترین باشد.پدر بزرگ خانه است که همه تحت فرمان او کار میکنند.این پدر وقتی در خانه است،کسی جرأت نمیکند با او حتی باصدای بلند حرف بزند، و غیرت و غرورش همه را میحراساند.اما وقتی در بیرون از خانه است،کفش مردم را پاک میکند، منت مردم را میکشد،آیا میدانی چرا؟چون پدراست و فقط برای آینده فرزندش این کارها را انجام میدهد،بخاطر سهولت فامیل غرورش را زیرپا میکند،خوب میدانی که منت همه و رفتارهای ناپسند مردم اورا بسیار خشمگین میکند،اما او با قلب پُر ازمهرش همه را فراموش میکند و تحمل میکند



صبح هنگامی که همه خوابند میرود نان میخرد،و با خود میگوید:باشد تا فرزندم بخوابد.میدانی چیست؟هرکس نهالی مینشاند به امید ثمر اوست


پدر نیز در برابر این همه زحمت میخواهد تا فردا فرزندش دست او را بگیرد و سپاس گذار او باشد



سلطان غم چه بزرگوار است، مشکلات زیادی را طی میکند آنهم فقط برای آینده فرزندش،و برتری او از دیگران اما جای تأسف است که برخی ازاین پدران با جسد فرزندانشان روبرو میشوند،مانند فرزندانی که در اردوی ملیهستند،وقتی پدر با جسد آنان روبرو میشود،خدا میداند چه غوغای برسر دارند.اما برخی از پدران هم هستند که فرزندانشان را به دلیل انجام کارهای ناشایست در زندان پیدا میکنند که بسیار شرم آور است..آن پدر با چشمانی پُر از اشک میگوید:خدایا! من چه کردم که فرزندم بامن این کرد.تمامی پدران میخواهند فرزندانشان ازهمه بهتر باشند، برای آینده شان خواب های بزرگی دارند و شرم آوراست اینکه چیزی شویم که در شأن مان نیست، مانند اینکه مرد باشی خود را زن بسازی و زن باشی خود را مرد فکر کنی.آنگاه پدر میگوید چه خواب های دیدم ولی چه شد



و این چیزی نیست که یک پدر از پسر بخواهد


پدر صبح از خانه بیرون میشود و شب می آید، در برخی از خانه ها مشکلاتزیاد است، و آنگاه که پدر به خانه می آید،به جای اینکه برایش چای بیاورند آنرا از آمدن به خانه پشیمان میکنند.تمامی پدران آرزوهای دارند چه خوب است آنان را به آرزوهایشان برسانیم


زمانی یک دهقان با پسرش به جای رفت پسر گفت:پدر آن چیست؟پدر گفت:کبوتر است جان پدر،دوباره پرسی:پدر گفت:کبوتر است خلاصه 15 بار پرسید و پدر به ترتیب گفت:کبوتر است جان پدر، این پرسش همه روزه صورت میگرفت.زمانی که پدر پیر شد با پسرش به جایی رفت.به پسر گفت:پسرم آن چیست؟ پسر گفت:مگر کوری، نمیدانی آن چیست؟پدر سکوت کرد


این قصه را پدرم همیشه برایم میگوید،قصة بسیار دردآوریست.نباید که بزرگ شدی با پدر چنین کنی.سعی کنیم همانگونه که پدر برای مان جواب داد برایش جواب دهیم،و قسمیکه جوانی اش را فدای ما کرد برایش خدمت کنیم.خوشبختانه در افغانستان پدر را در وقت پیری به مرکز سالخورده گاننمیبرند.اما آنانی هم که میبرند جواب خدا را چه خواهند داد



.پدر قهرمانیستکه همواره برنده خواهد بود، بیا و آنگونه که او خدمت کرد به او خدمت کن



About the author

160