تاباد صفا به زلف تو پیچید صد راز نهانی دلم زهم پاشید
در جلوه ماه خیال رویت احساس وتمنا به دور هم رقصید
در کمان جادوی چشمت بر مژگان سیاتیری نشسته
قلبی داغ دار وپرخونم جام بر کف گرفته در دام نشسته
یارب تو برس به دادخوایی دل را به دلی بی بند میار جدایی
من کی ام شمع ام میمیرم ومی سوزم
گاهی در عمق دریا گاهی برسر امواج
عجیب کاروانی است زندگی ما
درموج دریا چی بخواهیم چی نخواهیم همه رفتنی ام
وقتی میخوانی مژده جان افغانستان وطنم
جوانان را غرق شادی وخیالات میسازی
پیرمردها را به عیجان بیوه ها را به یاد شوهرشان وپیرزال ها را به یاد جوانی
عاشقان را بی قرار زایدان را پرخمار سیخ مویک ها را به لب سرین
استایل لیست ها را به بی حجابی پدربزرگ مارا به رنگ موی
امام مارا به وسمه وسرمه چوپانان را نی لبک
باغبان را به یاد سیب های دورنگ
خروس را به یاد ماکیان تازی رابه فکر شکار روباه را به یاد مرغ زرد.......ماشالله همه را به یاد وخاطره های خوش وشیرین میندازی
اسپند بلا بند به حق شاه نقش بند چشم حسودان را ببند