پیری و هزار علت
دو دوست قدیمی در پارک با هم قدم می زدند و خانم های آنها نیز در چند متری از آنها نیز پیاده روی می کردند در لابه لای صحبت های یک از پیرمردها گفت یک سوپر مارکت در فلانه منطقه وجود دارد که تمام اجناس خویش را با سی فی صد تخفیف می دهد. دوست اش گفت چقدر خوب می شود نام آنجا را به ما بگویی تا ما هم برویم از انجا خرید کنیم پیر مرد هر چه فکر کرد نتوانست نام آن فروشگاه را به یاد بیاورد ولی ناگهان گفت
آهان یک حشره است که دور شمع می چرخه تا بیمره خیلی هم زیباست شاعر ها هم خیلی در مورد شعر گفتن و وخیلی دور بر گلها هم می گرده به هش چی می گن نا گهان دوستش با لحن تعجب امیز گفت پروانه!
پیرمرد گفت آفرین بعد روبه پیر زنها کرد گفت پروانه جان پروانه اون فروشگاهی که دیروز رفتیم و ارزان فروش بود نامش چه بود
امیداور هستم که از این طنز خوش شما امده باشد و بدانید که چرا می گویند پیری و هزار علت.