هدیۀ من به تو

Posted on at


انسانهای عجیبی به دنیا زندگی میکنند وکورکورانه خودشان را به خیالات ما جای میدهند. زمانیکه با آنها روبرو وچشم به چشم میشویم هرگز برای ما نشان نمیدهند ونمیفهمانند که در زمان بزرگ شدن وقتیکه تو را شناختم  بتو چی دردها ورنجهای را هدیه خواهم داد وچه آسان این لبخند معصومانه ات رانثار بی منطقی ونادانی وجودم خواهم کرد. اول به تو میگویم که من همچو کوه تو را درمقابل هرسردی وگرمی زندگی نگهبانی، وهرگز از آغوش گرمم جدا نخواهم کرد وتو را به عنوان بزرگترین آرزو در زندگی و قلبم میپرورانم. بخاطرت رد پای همۀ عشاق را بریدم که همۀ آنها پیش پایم از شرم زانو زنند واعتراف کنند که ما آنقدر ضعیفیم که درک حقیقت و معنی مقدس عشق ازتوانایی ما بیرون است آن هوسی که ما به معشوق خود ورزیدیم آنکه عشق نبود ونزد خود وجودشان را مملو از یک سؤال میکنند پس عشق یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟؟



همان عاشقی که معشوقش را به عشق ورزیدن میخواند وهمۀ دنیا را از عشق مقدسش حیران نموده بود ناگهان با هوسهای بیجای خود قید همۀ عاشقیش را میزند و به اندازۀ صدمه تکان دهنده و دور ازانتظار توهین وار به عشقش وارد میکند که سرچشمه گرفته بود ازهوسهای دنیایش !!! آیا این هوس، غرور، حرص وآز ارزش این را دارد که بخاطرش خود را در حریم خانه عشاق بد نام بسازد و لکه ننگ را به پیشانی خود بکوبد ولبخند خجل انداز را به لبهای همه تماشاگران جاری سازد. آن هوسی که امروز سراغ یک جاده وفردا پی دیگری را دنبال میکند با ارزشتر است ازعشقی که گرمی آن حریم خانۀ عشاق را به آتش میکشید در دنیایش جای بگیرد وبه معشوق خود بدون عذرو پشیمانی بگوید: من شگوفه های امید وآرزو باهم بودن را در تو زنده کردم واز درخت عشق گلی را به تو هدیه دادم که جلوه اش عشق بویش محبت وتازه گی اش وفا بود.



اما درحقیقت آن گل از درون پوسیده و زبور بود و من آن زمان تازه گی وامروز پوسیده گی اش را بتو نشان دادم وبرگهایی که تو را به سبز بودن ونشاط رساند این خشکی وپژمرده گی را به همراه داشت وفقط آن پوسیده گی، پژمرده گی واین اوج ناامیدی را هوس ام بتو هدیه بخشید وپاکی احساسم را پایمال نمود. این بود هدیۀ من به تو (عشق، وفا، آرامش، غصه، ناامیدی، اشک وضربه های شلاقی که توسط خاطراتمان بیرحمانه بتو وارد نمودم.) من این هستم آری من این هستم.




About the author

160