از هر دری سخنی

Posted on at


آن گاه که چشمم به نگاه سحر آمیز می افتد هزاران رویا در خیالم زنده  می شود


وقتی به تبسم عسل گونه ات می آویزم امید هایم بر آن حلقه می زنند


نگاه ات  جادو گر صیاد دل ها ست رهار ازقفس آن محال است



تلالوی مهتاب رویت روح را سرشار از امید و جان را پر از آرزو می کند


زنده گی باتو بودن حیات جاودانه است بی تو کاخ ویرانه است .زنده گی با تو سبز و پر ثمراست بی تو درخت خشک و بی ثمر است ،وقتی گل های آرزو را بر موج زلفانت  می پیچی مروارید های خیال رنگین و پر شکوه می شوند. قایق محبت در دریای نیلگون چشمانت شاد و خندان با مژگانت پا رو  زنان به ساحل امید فرو می رود



خشم نگاهت کشتی رویا هایم را غرق می کند و آرزو ها را به دست موج هامی سپارد. وقتی خنده ئی بر غنچه دهانت می شکوفد زنده گی ام  راعطر گین می کنند


زنده گی بی تو کشتی بی باد بان را می ماند حیران و پریشان بر پیکردریای بیکران



وقتی کبوتر عشق را با تیر هجران جفا زدی پرواز کردن را فراموش کرد.  دلم زمی مکیده محبت پر جوش و خروش بود آن گاه که جام بشکستی گدایی در سومعه شد


شگوفه های مشک فام محبت رابه  تو هدیه کردم با ناز گرفتی و با غرور بشکستی و به باد فراموشی سپردی


پهلو به پهلو همدیگر بودیم غافل از حسودی روز گار بد کردار؛ سبز و خرم شاد و نغمه خوان در بوستان غافل از خشم و چشم جفا کار باد خزان،


امید ها دل را به پرواز می آرد آرزو هارا در آسمان می چرخاند رویاها را به هفت آسمان می برد


  آن گاه که جبر زمان الهه محبت را به آغوش هوس آلود ی می اندازد فرشته ها به گریه می افتند .



160