دود در هم وخاکستری

Posted on at


 


روی تپه ای از سنگ ایستاده ای و دامن گل گلی ات را باد راحت نمیگذارد دامنی با گل های زرد بنفش و زمینه سبز. دامنی پر از چین همان طور که آرزویش را داشتی اما حالا نه حالش را داری نه شورش را که با دامن گل گلی چین دار اینطرف و آن طرف بروی چین های دامنت تکان تکان بخورند و معلق شوند ,در دیگی که روی آتش بخاری جز جز میکند .روغن بیندازی و پیاز سرخ کنی ,بادنجان سرخ شده نمک و آب اضافه کنی بگذاری جوش بیاید ,بنشینی و منتظر بمانی منتظر جوش آمدن آب و به امین الله فکر کنی که حتمأدر راه است و مثل امروز که دود از دودکش خانه گلنار فوران میکند ودانه های برف مثل تیر بر بام خانه اش می بارد آروز ها هم دود از خانه ی تو به هوا میرفت دود در هم خاکستر ی ودانه های سپید برف اما حالا روی تپه ایستاده ای وبه خانه ی روبرو چشم دو خته ای .


 



 


 


خانه ی گلنار است تازه عروس ,تازه عروس خوشبخت به این فکر میکنی که گلنار هم دامن گلدار وچین دار دارد به طرف و آن طرف حرکت میکند و قابلی میپزد .برنج های نم کشیده را مشت مشت به داخل آب می اندازد وبه این فکر میکند که امین الله حالا به خانه  نزدیک شده است دلت را آتش میگیرد .


دود از خانه گلنار فوران میکند وتو همچنان ایستاده ای زمین سفید شده است .سفید از دانه های درشت برف ودر این سفیدی من تنها و دود خاکستری خانه گلنار است  که از دود کش بالا میرود ودود در هم خاکستری که پیچ پیچان به آسمان میرود وگم میشود و..تو ..تنهای  دامن گلدارت تکان وحرکتی ندارد خانه ات تاریک است حتی چراغ را هم روشن نکرده ای,نه چراغی روشن ونه بخاری ای روشن ونه هیزم خشک که ترق ترق بسوزد نه قالبی ونه امین الله که بیاید و موزه هایش را بر پشت در به به زمین بکوبد .


برف وگل چسپیده به موزه هایش روی زمین لغزان شود وتو از جا بلند شوی با گونه های از فرط حرارت سرخ مثل گل سرخ در زمینه ای سفید .در کوتاه غیژی باز شود و امین الله سرش را خم کند تا بتواند با آن قامت اش وارد شود پتویش را تکان دهد بوی برف و بوی قابلی بوی سرما وبوی گرما در هم آمیزد وتو در خلسه فرو روی از این همه بوی ,بوی چوب که ترق ترق میسورد بوی قابلی وبخاری که از دیگ خارج میشود .


 



 


با بوی پتویی که امین الله تکان میدهد در هم آمیزد حالا تنها روی تپه ایستاده ای مقابل خانه ی گلنار فکر میکنی بویی می شنوی ؟قابلی  گلنار هم بوی دارد؟گلنار هم بوی برف را دوست دارد ؟حتمأ دوست داشت  .صدای ترق ترق هیزم ها را وقتی میسوختند او امین او امین الله را دوست داشت .داغ میشود  آتش از سر ورویت بلند میشود از کف دستهایت از روی گونه هایت .برف مثل تیر میبارد تو روی تپه ایستاده ای و به خانه ی گلنار می نگری به دودی که از دودکش ؛در هم خاکستری به هوا میرود و گم میشود .


 


 


 




About the author

160