قلب بازیچه نیست

Posted on at



قلب بازیچه نیست... حتی قلب یک اسباب بازی بی جان نزد یک کودک حرمت دارد ... چه برسد به قلب انسان هایی که از طلا هم باارزش تر است



قلبی دارم به وسعت آسمان بیکران خدا.... اندازه اش را نخواهی فهمید... قلب آدم ها دیدنی نیست به همین خاطر است که گاهی ناخواسته دلیل شکستن قلب آدم ها میشویم... همیشه با چشم هایمان خطاهای افراد را می بینیم و باز ندانسته به قضاوت می نشینیم... گویا چشم های ما تمام وجود یک انسان را می بیند اگر خدا هم نمی بود نمیدانستم چند سال دیگر می توانستم بین مردم به ظاهر مسلمان زندگی کنم


میگویند مسلمان زاده ام, اما او کسی که از شکم مادر مسلمان زاده میشود تمام دین را کامل میداند و بعد به دنیا می آید... این تفکر غلط است که گاهی احساس میکنیم او کسی که مسلمان زاده است تمام خوبی های دنیا در وجودش گنجانیده شده است... همه کسانی که تولد میشوند در دنیای خوب بدی که انسان ها ساختند... همه ناشی هستند ... زندگی کردن بلد نیستند


زندگی کردن و یاد گرفتن اینکه چگونه باید عمری در کنار آدم ها زندگی کنیم آن هم به بهترین شیوه زمان میبرد... همه ما جایز خطا هستیم ... حتی او کسی که میگوید من آدم کاملی هستم ... حتما تا بحال اشتباهاتی در زندگی کرده که قادر به گفتن آنها بین مردم نیست... هیچ کس خبر از ذات شخص دیگر را ندارد...
ما هنوز هم باید محبت را از کودکان بیاموزیم... کودکی میتواند به بهانه شکستن یک اسباب بازی گریه کند ... بدان که قلبی به وسعت دنیای بزرگ دارد... و روحی که وسعتش را جز خدا کسی نمیداند... انگار هر چه بزرگتر میشویم خطاها و اشتباهاتمان و شکستن قلب دوستانمان بیشتر میشود...حرف های تلخ جا خوش میکنند گوشه ی ذهن شلوغ ما... و بدان که هر کسی بلاخره دوساعت از وقتش را دریک روز به خاطرات زندگیش اختصاص میدهد... کسی را پیدا نمیکنی که از احساس خالی باشد... کسی را نمی یابی که تا بحال قلبش نشکسته باشد



شکستن بهانه است... گاهی قلب های ما بازیچه دست آدم های بزرگ میشود بازیچه بودن یعنی مسخره شدن... یعنی الاف شدن... یعنی الکی بودن ... یعنی بیهوده بودن... در کودکی عروسک هایم بازیچه دست من و خواهرم بودند ولی باور کن بازیچه گرفتن یک عروسک ... به این معنی نبود که من فقط برای نیازهایم عروسک را بغل کنم


من واقعا با عروسکم زندگی میکردم این غلط است که من با عروسکم بازی میکردم من واقعا با عروسک هایم زندگی کردم تمام احساس قلب ام را در وجود یک عروسک بی جان ریختم و منتظر یک جرعه محبت از طرف عروسکم بودم... ولی عروسکم تنها محبت بی دریغش به من همراهی کردن من و همدم و مونس بودن با من در کل زندگی شد این تنها محبتی بود که از عروسکم دیدم او مرا هیچگاه تنها نگذاشت هیچ وقت حرف هایی نزد که قلبم از دستش برنجد... هرجا از دست آدم ها رنجیدم... به آغوش عروسکم پناه بردم
به هرحال اهل شعار دادن نیستم... شعار زندگیم یک چیز است



قلب خانه خداست ... پس غیراز خدا کسی را در حریم قلب کوچکت راه نده
اگر خواستی کسی را در قلب کوچکت جا دهی ... باید بدانی که شخص مقابلت ارزش آمدن در قلب رنجورت را دارد... بی گدار به آب زدن هیچ وقت درست نیست مثل تمام کارهایی بدی که تجربه نکردم بد است... یک جایی باید بنویسم... جایی حوالی مغض کوچکم روی آن در بزرگ باید حک کنم که قلبم حرمت دارد... عزت دارد... قیمت قلب من بالاست



این را نمی گویم که قلب آدم های خدا قیمت ندارد... هرقلبی قیمتی دارد پس برای بدست آوردن قلب کسی باید هزینه ای بپردازی ... آن هم هزینه ی گزافی... باید بفهمی و درک کنی که رنجیدن قلب آدم ها از هر کاری در دنیا سخت تر است... اگر قلبی را شکستی بدان که به خانه خدا صدمه زدی... خدا با حضور سبزش در قلب ما قلب ما را مقدس کرده است


همه ما بنده های خدا هستیم فرقی نمیکند چقدر زیبا هستی... یا چقدربه زیبایی چهره ات فکر میکنی... بدان در هرحالی که باشی بی گناه یا گناه کار... باز هم خدا با تمام عظمتش کنار قلب کوچکت می نشیند... و به حرف های قلب تو گوش میدهد فقط خداست که گوش هایی دارد که هیچ انسانی در دنیا ندارد... و سیرتی دارد که تو نظیرش را در دنیا یافت نمیکنی... پس حرمت خدا را در قلب کوچکت حفظ کن



مطمئن باش که اگر کسی هم قصد آسیب زدن به قلب را در ذهنش پرورش دهد ... باز هم خدا کماکان مراقب تو هست.... پس مواظب باش... که زندگی تکرار ندارد هیچ تکراری دوباره آنچه را که تو میخواهی به تو نمیدهد...



About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160