باد نرم خزان بر سر برگ ها زرد در حال ریختن

Posted on at


بدترین لحظه همان لحظه است که با موفقیت تنها یک قدم فاصله داشته باشی اما همرایت تو را ترک کند وبا این کارش تمام برد های تو را به شکست تبدیل سازد مثل برگ که در خزان از بلندی به زمین میفتد ونه دیگر راهی برای بازگشت است نه راهی برای فرار این کاملا مشابه به حالت اینست که بهترینت با تیر سمی به خانه ای که در قلبت برایش ساختی فرو ببردو قطرات خون شکل سیل از قلب بیرون اید اما بدون نگاه کردن به تو برود در حالیکه مرحم در دستانش است حتا در همان ثانیه بازهم منتطر هستی که پشیمان شود وبرگردد در حالیکه هیچ امیدی برای ترمیم ان خانه نیست

گندم هر قدر درماندن درلایه برگش عادت کند همان قدر جدای مشکل خواهد بودبعضا لحظه های هست که در حسرت حذف کردن انها هستیم زیرا کسانی که در هوای بودن انها نفس میکشیم ریشه مان را میخشکانند کاش حداقل با تبر نوک تیز ریشه مان را قطع کند نه با زهر زبان کسانی که از رنگ شان رنگ میگری رنگ خود را به رنگی که دوست نداری تحقیر میدهند اما پشت به تو کرده بدون نگاه به تو راه خود را میرود شاید هم پشیمان است اما بخاطر غرور خود بر نمی گردد حال من را تنها کسی میفهمد که درهمین ساحه و همین نقطه قرار گرفته باشدوگر کوشش فهمیدن را نکنید ونه نفهمیدن این حالت یک چیزمعمول است زیرا برای هرکس درد یک شکل ندارد وچهره های متفاوت درد است

نقطه اغاز خوشی ها وغم ها یکی است اما ما کوچه ها را انتخاب میکنیم واین است که ما را به منزل هم یا معکوس میرساند حرکت درزمان نا معلوم بسیار خوشایند است زمانی که درد ها ما را پیدا کرده نتوانند وما بتوانیم خود را در جعبه خوشی ها جا دهیم دیگر لحظاتی نباشد که در هر ثانیه ان انگشت انتقاد ما را پیدا کند واین ما باشیم که بتوانیم در زندهگی لحظه ای خوشی واقعی را حس کنیم جای برای زیر پا شدن نباشد هوای برای نفس کشیدن یقنا ارزوی هریک ماست که در زندگی جای داشته باشیم دنیای باشد که تنها خودمان دران باشیم جای که هر لحظه ای که کم اوردیم بتوانیم به انجا فرار کنیم یا اگر کسی قلب مان را میشکند جای برای فراموش کردنش داشته باشیم دنیای که غیر از ما دیگر هیچ کسی را در خود جای ندهد شاید گمان میکنید که این خودخواهی یک شخص را نشان میدهد اما هیچ هم اینگونه نیست زیرا این حق ماست که راهی برای فرار داشته باشیم وگر نه ما خود را از درون خود نابود خواهیم کرد این دنیا در وافعیت وجود ندارد قسمی که تنها در قسمتی از ذهن ما است با بستن چشمهای مان راه رفتن به ان دنیا را میسازیم تنها جای که میتوانیم به تمام کار های که انجام دادیم فکر کنیم واز تمام اشتباه ها که کردیم درس بگیریم

زنده گی برای بازی کردن تنها برایت یک چانس میدهد که حق انتخاب با توست یا میبری یا میبازی اما اگر از اینکه بخواهی شروع کنی بترسی چانس برای بردن صفر خواهد بود خود را ظرف فکر کن که چانس داه شده خود را از شکستن نجات دهی در میان دو کوه تار اویزان است که باید از ان بدون ترس ابر کنی تیکه چوب های شکسته به ان وصل به موفقیت تو به طرز قدم گذاشتن تو ربط دارد اگر درست باشد تورا نگه میداررد واگر غلط باشد پس از همان زینه اول سقوط میکنی اما اگر از زینه اول درست بگزری در زینه های دیگر تو را ترس از سقوط نخواهد بود



About the author

shimaamiri

شیما امیری متعلم صنف یازدهم هستم یکتن ازشاگردان لیسه نسوان حوض کرباس کشورمن افقانستان ولایتم هرات میباشد

Subscribe 0
160