پدرم

Posted on at


من همان کودکی هستم که پدر خود را در یکی از جنگ های افغا نستان از دست داد م .از همان روز من ومادرم تنها زنده گی می کردیم من 1نیم ساله بود م که پدرم شهید شد.مادر میگفت که پدرم یک شخص بسیار خوب بود پدرم بسیار مرا دوست داشت واز زنده گی خود بسیار زیاد راضی بود .شاید به تقد یر من نوشته شده بود که باید من عاطفه پدری را نبینم وساحه پدر بالای سرم نباشد .ومن همان قسم بدون پدر کلان شدم شاید اگر امروز پدرم می بود و مرا می دید.که این قد ر پیشرفت کرد م مرا زیاد تشویق می کرد .خداوند(ج) چراغ هیچ خانه ای خاموش نسازد که همه اعضای خانواده اش بی سر نوشت بمانند.من تنها پدرم را از دست نداد م بلکه مادرم هم از دست دادم نتها فرقی که دارد پدرم فوت کرد .ا


 


 



ما مادرم رفت شوهر دیگری را گرفت مادرم مرا تا هفت ساله گی همرای کرد .بعد رفت به یکی از شفا خانه های ولایت هرات ایفای وظیفه کرد .مدت دوسال به همان جاه مادرم کار کرد ما از زنده گی خود بسیار راضی بودیم .مگر بعد از د وسال یک شخص از هم کار های مادرم به مادرم خواستگار شد.واو هر دو با هم ازدواج کردن بعد از آن شوهر مادرم به او گفت که مراقبت از فرزندانت از امروز به دوش من است .بعد از دوماه شوهر مادرم به او گفت که من فرزندانت دوست ندارم باید تو آنهارا از خانه بیرون کنی .من نان اضافی ندارم که به آنها بدهم بعد مادر کلانم آمد مرا همرای خود به خانه شان بردند.و فعلاًمن همرای مادر کلانم زنده گی میکنم ومادرم صاحب دو فرزند شد ه است ومرا کاملاًفراموش کرده است .مادرم بعد از ازدواج از وظیفه بیرون شد چون شوهرش دوست نداشت که او هم دوش به دوش شوهر خود کا رکند .وحالا هم مادرم از زنده گی خود بسیار خسته شده است. وقتیکه آن زن وشوهر با هم جنگ می کنند دختر وبچه آنها بسیار می ترسند


 


 


 


 


.خداوند(ج)هیچ پدری از فرزندش جدا نکند مادر کلانم به من بسیار زحمت کشیدند کاریکه باید یک مادر برای دخترش انجام دهد آن کا ررا مادر کلانم می کند .مرا به مسجد روان کرد قرآن شریف را که خلاص کردم مرا شامل مکتب کردند .وفعلاًهم متعلم صنف نهم مکتب هستم ومادرم بسیار زیاد پشیمان است که چرا ازدواج کرده است؟تنها آرزوی من این است که من به آینده یک شخص سر بلند شوم تا که نام پدر م را زنده کنم .پدرم در راه وطن جان خود را از دست داد من هم می خواهم که به وطن خود بسیار خدمت کنم .من همیشه آرزو داشتم که در کنار پدرم زند ه گی کنم اما تقد یرهر گز نماند که من چهره پدر م را به درستی ببینم .وقتی که من به دخترهای هم سن سال خود میبینم که همرای پدر خود می خند ند شوخی می کنند .من به خود می گویم که من از اینها چی کمی داشتم که پدرم در دوران کودکی ام از من جداشد آیا این حق من بود ؟اشک همیشه در چشمان من جاری است با نبود پدر زنده گی برایم از جهنم هم بد تراست زنده گی من امید من تمام هستی من تو هستی پدر جان. پدر جان دختر شما در این دنیا بسیار تنها شده است....
توای خورشید عمر من پدر جان ..........توای تو نور چشم من پدر جان
شگوفان است گلستان حیاتم ............زه تو زیبا ست این گلشن پدر جان
پدر ای مونس وغمخوارم هستی ........پی هر مشکلم آسان هستی
علی مو مهربان بودی توبر من ........برای حفظ من دیوار هستی


 



 


 


 



About the author

160