آنگاه که مظلومی راهش را گم میکند

Posted on at


وقتی بشدت لت وکوبم نمودند مرابه روزداخل چاه انداختند ازهوش رفتم.وقتیکه به هوش آمدم دیدم درشفاخانه ام.همون جا بود که فمیدم پایم شکسته است.
بخشی ازگفتهای خانمی که ازاولین روزهای بعد ازعروسی موردخشونت ولت کب شوهر وخونواده شوهرش بوده وروزهای درازی درد تلخ تنهایی وبیچارهگی را تحمل نموده است.این خانم درحالی که بشدت میگریست، جریان خشونت علیه خودش را این گونه تعریف میکند،یک سال قبل وقتی با خانواده ی پدرم درشهر کابل زنده گی میکردم ،خانواده ای ازهرات به خواستگاری ام آمده بود. ظاهرامردمان بدی به نظر نمیرسیدم وبه گفته ی مادروپدرم اندک شناختی ازقبل نیز درموردآنان داشتیم.خواستگاری باموافقیت ما کامل شد ومن باپسر این خانواده نامزدشدم روزهای نامزدی ومراسم رایج مثل شرینی خوری و...کمی با اوقات تلخی سپری گردید.جنجال اصلی مربوط می شد به خواسته های خانواده پدرم در میزان ونحوه ی مصارف این گونه مراسم.
با تمام اینها روزعروسی با موافقیت هردو فامیل مشخص گردید ومطابق با توافق خانواده شوهرم باید حداکثرتا 15 نفر از طرف خانواده داماد در مراسم عروسی ازهرات میامدم ولی متاسفانه روزعروسی خانواده شوهرم همراه باخودش بیش از چهل نفر از هرات آورده واین کار آنها باعث شدتا خانواده پدرم برخوردبدی به آنان داشته باشد.چیزیگه بعدها موجب تیرگی زنده گی وروزگار من شد.
به هر حال باهمه ی وضیعت بدی که پیش آمده بود،عروسی انجام شد وبعد ازدو روزمن وخانواده شوهرم درهرات بودیم.
ازهمان روزهای اول بود که متوجه خشم ونفرت تمام اعضای خانواده شوهرم نسبت به خودم گردیده وفهمیدم که انتظار من از جایگاه لازم درخانواده داماد درست نبوده است.
دراوایل برخوردسردوبی تفاوت شوهرم وبعدها کنایه های مملو ازخشم این خانواده نسبت به خانواده پدرم که کم کم به برخوردهای صریح وحتا دشنام به من از طرف خانواده ی شوهرم کشیده شد. تلاش نمودم این وضعیت راازبین ببرم وبه تمام اعضای خانواده بقبولانم که من هییچ گناهی در مشکلاتی که بین دوخانواده درروزهای عروسی پیش آمده بود،ندارم.
ولی وضعیت بدتر گردیده وباعث شد تا شوهرم مرالت کوب نماید.چندین باروسوسه شدم که خودم را آتش زده وبه این ترتیب به همه ی مردم اعلان بیگناهی ومظلومیت نمایم.ولی بازهم جرعت نتوانستم وماندم تا روزهای بد ترودردهای جدی تری راتحمل کنم.
من صبح روزی که مرابه چاه انداخته وپایم راشکستانده بودند.متوجه رفتار خیلی متفاوت ازطرف خانواده شوهرم بودم.شاید همه منتظر یک جمله از طرف من بودم تا به جانم افتاده ونا بودم کنند.
بلاخره این کارشد وبه بهانه که من هرگز نفهمیدم چه بود.شوهرم به جانم افتادو مرا زیرمشت ولگد خود گرفت.
وقتی ازاین کارخسته شده وعقده دلش تمام نشد،مرا باوضعیتی درد آورکه داشتم،به داخل چاه انداخته وشاید تصمیم گرفته بود که اینگونه نابودم کند



About the author

farhangiz-ziaee

Farhangiz Ziaee was born in Herat,Afghanistan. she is student in Mehri high school.

Subscribe 0
160