هنوز یادم نرفته

Posted on at


هنوز یادم نرفته


 


 هنوز یادم نرفته خنده های کودکی هایم را ،هنوز یادم نرفته شوخی های بچگی هایم ،هنوز یادم نرفته که من همان کودک دیروزم .آره من هنوز عوض نشدم ولی یادم نرفته که بزرگ شدم ،من هنوز درخود کودکی دارم این را یادم نرفته و نخواهد رفت که ،که بودم و که هستم من هنوز کودکم ،کودکی که به آغوش گرم مادرانه و سایه خنک پدرانه نیاز دارم .من هنوز شکسته درخود هستم من هنوز بال هایم تکمیل پرواز نشده .چرا که من هنوز به محبت مادرانه ام عادت دارم .من فراموش نکردم مهربانی های مادرم را گرچه سال ها می گذرد امامن محتاج دست های مادرم هستم .


 


من هنوز دیروز را فراموش نکردم در حالی که دررویایی آینده می اندیشم .من هنوز فراموش نکردم عروسک های کودکی یم را درحالی که خود بازیچه کودکان شدم .من هنوز دیوانه دیروزی و عاقل امروزم .اما یادم نرفته که دیوانه گی ها را باکه و عاقلی را از که آموختم .من نغمه سرای دیروزم که آله ی امروز را گم کرده ام .نمی دانم کودک درونم هم من را در خاطر دارد، یا! من تنها کسی هستم که یادم نرفته که او کیست آری من هنوز با کودک درونم سخن می گویم و با او خو کرده دستانم .


 


من هنوز یادم نرفته .آیا شما نیز به یاد دارید کودک درون خود را؟ یا فراموش کرده اید که در آغوش چه کسی بال پر گرفته اید .آری گر فراموش کردید خط خطی های دیروزتان را مداد را به دست دیگر بسپارید چرا که ناظر خوبیست و به یاد دارد که دیروز را چگونه نوشته اید و امروز مداد ها را چگونه می گیرید .او هنوز سخنان کودکانیتان را به خاطر دارد با او سخن بگوید او هم صحبت خوبیست چرا که صندقچه ای قدیمی در خود دارد که شاید گوهر های در آن نهفته است که یاد های را به خاطر دارند .




About the author

160