این دومین باری بود که سنگینی دستش را روی شانه ام حس می کردم تا سرم را برگرداندم چشمان پر از خشمش در مقابل صورت شوک زده ام قرار گرفت دوباره با همان لحن تند شروع به سرزنش کردنمان کرد
چب باشین گپ نزنین خنده نکنین بد است"
کمی شرم کنین مردها صدایتان را میشنوند
انروز مثل همیشه از صنف امادگی کانکوربا جمعی از دوستانم به طرف خانه میرفتم افتاب غروب نموده بود و در ان وقت پیدا کردن موتر هم بسیار مشکل بود . حدود نیم ساعتی بود که منتظر بودیم تا موتر خالیتری را گیر بیاریم. هوا تاریک و تاریکتر می شد تا اینکه یک ملی بس امد او هم پرِ پر, به سختی توانستیم بالا
شویم ....وقتی جای مناسبی پیدا کردیم همگی گرد هم امدیم و شروع کردیم به قصه کردن ماجراهای صنف و خندیدن , ناگهان دستی به شانه ام خورد تا برگشتم زنی چادری داری را دیدم که با خشم به طرفم می دید و هیچی نشده شروع کرد به سرزنش کردن که" چب باشین ,گپ نزنین ,شما دختر هستین بد است خنده نکنین "و از این قبیل حرف ها....رو به دوستانم کردم همگی شوک شده بودیم نمی دانستیم که چه عکس العمل نشان بدیم ....برای لحظه ای ساکت شدیم اما دیری نگذشت که باز شروع به قصه کردن کردیم ,این بار ان زن تند تر از دفعه قبل شروع به سرزنش کردنمان کرد ...در تمام طول راه تا خانه به این فکر می کردم که چرا دختر بودنمان باعث می شود تا همیشه در محدودیت ها زندگی کنیم گپ نزنیم ,خنده نکنیم ,راحت نفس نکشیم ...مگر ما انسان نیستیم
از ان روزبه بعد پذیرفتم که محدودیت های ایجاد شده در جامعه فقط از سوی مردان نیست بلکه زنان نیزدر به وجود امدن این محدودیت نقش دارند ,در بعضی موارد خود زنان باعث ایجاد خشونت ها , فساد و محدودیت ها می گرد