من یک رویاپردازم ، اما تنها من نیستم!

Posted on at


امروز دلم برای چیزی یا کسی تنگ شده است.


 صبح که از خواب بیدار شدم خدا را شکر کردم به خاطر اینکه با صدای یک انفجار دیگر صبحم را شروع نکرده ام.


دیروز نه تنها من که بسیاری از مردم هرات با صدای انفجار مهیبی که ناشی از حمله به کنسولگری آمریکا بود صبحشان را شروع کرده بودند. تمام روز اخبار را از تلویزیون و شبکه های اجتماعی در انترنت دنبال میکردم. بعد از خوشی به خاطر پیروزی تیم فوتبال این اتفاق آنقدر غیر منتظره و ناراحت کننده بود که حتی با دیدن تصاویر مردمان زخمی و مرده  و یا دیدن خرابی های کنسولگری پس از انفجاراز تلویزیون هنوز هم باورش برایم سخت بود.


بعد از پیروزی تیم فوتبال و دیدن خوشی و شادی مردم به نظر میرسید که اوضاع خیلی بهتر میشود. مردم امیدواری زیادی به زندگی پیدا کرده بودند. ظاهرا مردم قهرمانانشان را تغییر داده بودند. اینبار نه حرفی از جهاد و جنگ بود و نه خبری از کشتن به خاطر رسیدن به قدرت. اینبار فقط امیدواری و آرامش توسط قهرمانانی به مردم داده شده بود که ورزش تنها سلاحشان برای این تغییر مثبت بود.



اما متاسفانه که این خوشی خیلی دوامدار نبود. دیروز بعد از حمله به کنسولگری آمریکا و کشته شدن تعدادی از مردم دوباره سایه سیاه ناامیدی آسمان شهر را پوشانده. دیشب سرک های شهرهرات خاطرات مردمی را به یاد می آوردند که شب پیش از آن با شادی در حال پایکوبی بودند و اکنون هر کدام غمگین و ناراحت در خانه هایشان داستان غم انگیز کشته شدن همشهری هایشان را در حادثه امروز مرور میکردند



ظاهرا خوشی بعد از پیروزی درمسابقات مانند میان برنامه ای بسیار کوتاه و شاد در میان فیلمی بلند و غمگین اتفاق افتاده بود.  و حالا دوباره ادامه آن فیلم غمگین شروع شده است.


دلتنگی ام هنوز ادامه داشت . به حیاط رفتم تا غروب آفتاب را ببینم. غروب آفتاب درشهر هرات یکی از زیباترین مناظری است که میتوان هر روز دید. پسرم هم در حیاط مشغول بازی بود. وقتی صدای اذان شام را شنیدم با خودم فکر کردم چند مادر دیگر در همین لحظه غروب آفتاب را میبینند و به آینده کودکانشان فکر میکنند. آیا سرنوشت کودکانمان هم مثل ما وپدرانمان است و قرار است در جنگ کلان شوند؟ تا به کی دیدن مردان اسلحه دار و تانک های نظامی در سرک، انتحاری ها و کشته شدن مردم بیگناه در این شهر خوشی و امنیت را از زندگی مردم آن خواهد گرفت.چرا برای مردم افغانستان زندگی در آرامش و صلح تبدیل به رویایی دست نیافتنی شده. نسل هاست که داستان افغانستانی آباد و بدون جنگ به یک افسانه و داستانی قدیمی تبدیل شده است.


چه کسی میتواند چیزی را که هرگز تجربه نکرده تصور کند؟ منظورم صلح برای خودمان و فرزندانمان است. صدای خنده بلند مسیح، پسرم، مرا به یاد زندگی ای که خودم به این دنیای جنگ زده آوردم میاندازد. به خودم میگویم نباید ناامید باشم به خاطر او هم که شده.


 


ناگهان چیزی را که تمام روز دلتنگش بودم پیدا میکنم " شهری در صلح و آرامش و خوشحال". شهری که روزهایش معمولی شروع شود و هیچکسی هم خودش را انتحاری نکند و مردمانش بتوانند خوشحال به تماشای فوتبال بنشینند.


دلیل های زیادی برای ناامیدی وجود دارد اما بیایید هراتی را تجسم کنیم که آسمان صاف و هوای پاکش را دود هیچ انفجاری آلوده نکرده، تخت سفر آن پر از گل و پل پشتوی آن پر از آبهای تمیز است. و بچه هایمان... آنها را هم با خیال راحت و بدون اینکه ترس از دست دادن و اختطاف شدنشان را داشته باشیم به مکتب بفرستیم.حملات انتحاری و بمب ها را هم مانند یک خاطره بسیار قدیمی به یاد بیاوریم...


به یاد شعر جان لنن افتادم. به نظرم این شعر یکی از بهترین شعرها در طول تاریخ است. چیزی را که با انگلیسی دست و پا شکسته ای که دارم فهمیدم برای شما به فارسی ترجمه  کردم. ولی لینک شعر اصلی را برایتان گذاشتم تا خودتان بخوانید.


 "تصور کن هیچ بهشتی وجود ندارد،


تصورش ساده است اگر سعی کنی.


هیچ جهنمی هم زیر پایمان نیست،


بالای سرمان تنها آسمان است.



تصور کن  که تمام مردم  در امروز زندگی میکنند.



تصور کن هیچ کشوری وجود ندارد،


تصورش سخت است.


آدمها به خاطر هیچ چیزی نکشند و نمیرند


و هیچ مذهبی هم دلیل  آن  نشود.



تصور کن تمام مردم در صلح زندگی کنند.



تو،
تو میتوانی بگویی


که من یک رویا پردازم،


 اما تنها من نیستم.



امیدوارم تو هم یک روز به ما بپیوندی


و جهان یکپارچه  ویکی شود.



تصور کن هیچ مالکیتی وجود ندارد،


 تعجب میکنم اگر بتوانی.

به دور از حرص و طمع


احساس برادری را در میان بشریت؛


تصور کن جهانی را که تمام مردم این احساس را با هم تقسیم میکنند .



تو، تو میتوانی بگویی


که من یک رویا پردازم،


اما تنها من نیستم.


امیدوارم تو هم یک روز به ما بپیوندی


و جهان یکپارچه و یکی شود."





لینک شعر و آهنگ جان کنن:http://www.lyrics007.com/John%20Lennon%20Lyrics/Imagine%20Lyrics.html



About the author

somaiya-behroozian

I am a computer engineer and have several years experience of working and teaching in this area in Herat-Afghanistan.
I am also interested in social activities and fine art and sometimes work in this fields too.
I published several text and painting books for children of my country.

Subscribe 0
160