به کدامین بهانه میماندم..

Posted on at


چقدر سخته همیشه در انتظار باشی...!


در انتظار جمعه ای با او..



تمام این روزها از محرومیتی آغاز میشود، از همان روزهایی که به تنهایی در کنار آن درختی تکه زنی که او تکه میزد ! ولی دیگر او در کنارت نیست تا آن گرمی دستانش را حس کنی..ثانیه ها دیر میگذرد بی خبر از اینکه هیچ وقتی برایم نمانده! زندگی تماما" در تناقض پیش می رود ،بدون کدام کُندی...



همه را سخت میگیرند به دلیلی که تو خود حقیقتی..!


حقیقت برایشان نا آشناست ،بدون اینکه بداند و بفهمند..


من هم آنم ،هیچ وقت من نبوده ام و خود را به یک مدت زنده گی ام فروخته ام، جانم دیگر به فروش رفت و من دیگر شدم! با تمام این بی خودی ها باز به خود فرو رفتم که من کیستم؟ از کجایم؟


من سالهاست آن بودم یک زن!



چقدر بی دلیل برایت گفتم تمام مدت ها را..


اکنون دیگر تو نیستی مرا به تنهایی خویشم رها کردی. مزارت هم با من سخن میگوید از همان روزهای با هم بودن..


خیلی سرد شده ام دلیلی سردی ام از هوای سرد زمستانی نیست، ازاین شهرست ،از این مردم ، از این همه بی کسی ها ..


چرا باید تو را از دست میدادم ؟چرا زمانیکه از من بودی با من نبودی؟ خیلی چراهای زیاد یست !



نفرین میکنم به این وجودم  به این همه زیبایی ام، دیگر هیچ است دیگر این ها را نمیخواهم..میخواهم کنار تو باشم همین!


میخوابم که دیگر بیدارم نکند آن خدایی که تو را خواباند!




About the author

160