احمد پسر 12ساله ایست که در مکتب در صنف ششم درس میخواند. او با همصنفی های خود با خشونت برخورد میکند، بعضی ها را تمسخر و بعضی ها را مورد لت و کوب قرار میدهد.
همه از نحوۀ برخورد آن شاکی هستند و از دست او به اداره شکایت کردند. مدیر مکتب مادر احمد را احضار نمودند؛ مادرش گفت که :«من هم میدانم و برایش نصیحت میکنم اما او گوش نمی دهد و دلیل آن این است که پدرش را در جنگ های داخلی از دست داده و او هم حال نان آور خانه است؛ نیم روز را در مکتب و نیم دیگر را در بوت رنگ کردن سپری میکند، به درس علاقه دارد اما به دلیل مشکلات مالی به صورت درست تعقیب کرده نمیتواند»
خلاصه با کمک مالی مدیر مکتب و شورای معلمین و متعلمین، به کورس انگلیسی و ریاضی راه یافت و دیگر به کار قبلی خود ادامه نداد.
من و او هر دو در یک کورس، یک کتاب مشابه را میخواندیم؛ هر دو از لحاط انگلیسی لیاقت زیاد داشتیم اما او در مکتب به دلیل نا معلومی از 40 نمره 8 نمره پائین تر گرفت، من به او خندیدم ولی او با سعی و تلاش میخواست خود را از من لایق تر جلوه دهد.
او در صنف 7 توانست با شرکت در امتحان افغان ترک اول نمره شود و تا حال که 5 سال میگذرد او توانست امسال به مسابقه ای در ترکیه با هزینه ای 80000 افغانی از (طرف ادارۀ لیسه) شرکت کند و حال از خشونت او کاسته شده و زندگی ای دارد که حسرت بسیاری از جوانهاست.
داستان کوتاه و پویا
Posted on at