در زندان تنهایی

Posted on at


در افق دور موجی از دور می جهد


شهری از درد  برمی خیزد از خواب


نگاه بیتابم هنوز در رویاست


صبح در عدم ‍‍آباد جدایی ‍آمده است


 



در جام دلم صبوحی میریزم


‍آکنده با تلخی گذشته وزهر حال


 


 


در افق دور موجی از نور می جهد


دور از چشم چاوشی از صبح


‍آهنگی  بوی عطری  چهره زیبایی


می گذرد بی خبر با پیامی از امید


 



 


‍آکنده از تلخی گذشته و زهر حال


جامی برمیدارم به امید دیدارت


به سلامتی می کشان میهن


به سلامتی لب و رخسار توووووووو


 


 


فاطمه حسینی


 



About the author

160