وصيت نامه يا طلاق نامه

Posted on at


 


 


او با 6 طفل كه بزرگترين آن 11 سال دارد زندگي به سر مي برد خسته و زار چهره اش از ناساز گاري روزگار وبيوفايي حكايت مي كند او سخن نمي گويد مادر اش در كنار او نشسته و زندگي پر خم و پيچ او را بازگو مي كند .


 



 


او در كودكي (بدل ) شده است خانم برادر اش زمان كه به خانه پدر ميامد از زندگي شكوه مي كرد هر مشكل كه شريفه خانم برادر زبيده در خانه شوهر مي ديد بايد زبيده آنرا جبران مي كرد.


 


هر بار كه شريفه به خانه پدر ميامد زبيده ستاره هاي شب را در روز ميديد .


 


شريفه در مدت كه عروسي كرده بود طفلي به دنيا نياورده بود 5 كودك زبيده خار چشم شريفه بود اين درد شريفه و مادر اش را بيشتر ميازرد .


 


زبيده هر بار كه طفل به دنيا مياورد در كنج خانه بدون غذا و دوا بسر ميبرد ، در كنار بي غذايي و بي داويي شكنجه روحي او را بيشتر آزار ميداد .


 


رفتار شوهر و مادر شوهر روز به روز دگر گون مي شد زمان كه شريفه ششمين طفل خود را به دنيا آورد زمستان سرد بود احمد شوهر زبيده ، زبيده را خانه پدر اش براي سومين بار در هشت سال عروسي اش به مهماني فرستاد .


 


زبيده احساس كرد شايد شوهر اش درك كرده باشد كه او هيچ تقصير بخاطر خواهر اش ندارد خوشحال روانه خانه پدر شد وقتي به خانه پدر رسيد زبيده ظلم و شكنجه چندين ساله را به خانواده پدر باز گوكرد تا آنان جلو ظلم و ستم خود را در مقابل شريفه بگيرند .


 


هنوز يك شب از مهماني زبيده نگذشته بود كه شوهر اش 5 طفل او را به خانه پدر اش آورد و زبيده را به زيارت رفتن دعوت كرد زبيده كه هيچ وقت روي خوش از شوهر نديده بود در دل  بوق مي زد با شوهر راهي زيارت شد .


 


 


 


در مسير راه احمد به زبيده گفت " ميخواهم يك قمست از جايداد خود را بنام تو كنم زيرا خانواده من با تو ميانه خوب ندارند و به زندگي نيز اعتبار نيست مبادا كدام روزي نباشم بي سرپناه با اطفالم به كجا به سر بري .


زبيده كه صادق و پاك دل بود به گريه آغاز كرد :


" خدا نخواسته باشد كه چنين روزي فرا رسد "


 



 


 


احمد او را وادار ساخت هر دو نزد ملا مسجد رفتند تا وصيت نامه را بنويسند كاغذ نوشته شد احمد بالاي كاغذ امضا كرد شصت زبيده نيز بالاي كاغذ گذاشته شد


.


 


 احمد كاغذ را به زبيده داد تا نزد خودش نگه دارد زبيده را به خانه پدر اش رساند و 5 طفل خود را دوباره برد زبيده با يك طفل اش به عنوان مهماني در خانه پدر ماند .


 


همين كه زبيده رسيد بسيار خوشحال بود و به خانواده مژده داد كه زندگي اش تازه رنگ ديگر گرفته است .


 


 


 كاغذ را به پدر اش داد وقتي پدر كاغذ راخواند  ديد احمد زبيده را غافل و طلاق او را نوشته از بي سوادي زبيده استفاده سو كرده شصت او را بالاي كاغذ گذاشت است .


 


زبيده با شنيدن اين خبر فرياد كشيد از همان لحظه تا كنون زبان به سخن نمي گشايد و باخود زار و زبون در انديشه عميق است .


 


 


 


 


 


 


 



About the author

160