هنوز به یاد دارم روزهای خوب و به یاد ماندنی مکتب را که چگونه روزها، ماه ها و سالها پی در پی گذشتند و من تنها نظاره گر این روزها بودم ...انگار ساعت ها در حال دویدن بودند و به سرعت میگذشتند و لحظه ای امانم نمیدادند... اما غافل از این که این روزها هیچگاه بر نخواهند گشت...
هنوز به یاد دارم روزهای آخر مکتب را که با دوستانم و با آن همه خاطرات و با مکتبی که اکثر روزهای خوب و شادم را در آن گذرانده بودم خداحافظی کردم و تمام خاطرات را در مکتب به جا گذاشتم.
و تمام این روزهای خوب دروان مکتب را در کنار دوستانم با موفقیت به پایان رسانیدم و با خوشحالی از مکتب فارغ شدم.
بعد از فراغتم از مکتب خودم را برای امتحان مهم و سرنوشت ساز کنکور آماده کردم و در امتحان خوشبختانه توانستم در انستیتوت تکنالوژی افغان کامیاب شوم.
درس هایم را در رشته کمپیوتر ساینس در انستیتوت تکنالوژی افغان آغاز کردم و هر روز با کمک استادان گرامی ام چیزهای جدیدی را آموختم و از هر روزم بهره می بردم. و توانستم از روزهایم در انستیتوت استفاده خوب و مفید نمایم.
روزهای دوران پوهنتون هم به بسیار خوبی و خوشی میگذشت.. دوستان زیادی پیدا کردم و با افراد زیادی آشنا شدم و هم چنان هر روز بزرگ و بزرگ تر میشدم ...
جالب این است که زندگی و عمر انسان هر روز و هر لحظه در گذر است.. روزهای خوب میگذرد و روزهای بد نیز... و جالب تر اینکه انسان هم قدرت سازگاری با تمام شرایط را دارد و با هر وضعیتی می سازد... من هم به روزهای خوب و هم چنان سختی ها عادت کردم و تمام آن روزها را گذراندم.
دو سال تحصیلی هم گذشت و ما توانستیم با سپری کردن امتحان نهایی و ارایه مونوگراف از انستیتوت فارغ شویم و بلاخره روزی که بی صبرانه منتظرش بودیم رسید... روز فراغت... روزی که هر کسی آرزو آن را دارد .... آرزوی پوشیدن لباس فراغت و پرت کردن کلاه ها در آسمان.... چه روز خوبی بود ... یک روز به یاد ماندنی .. شادی و شور در چهره همه دیده میشد... شادی گرفتن ثمره چند سال تحصیل و علم... آن روز یک شورو شوق خاص دارد... زیرا انسان با فراغت از نردبان علم یک پله بالاتر میرود... به علم و تحصیل بیشتر و بالاتری دست میابد.
اما این فراغت پایان مرحله ای از زندگی من بود و من راه ها و مرحله های دیگری را نیز در پیش دارم ... و قصد ادامه تحصیل تا حد توان... و امیدوارم بتوانم تمام مراحل زندگی ام را اینگونه موفقانه پشت سر بگذارم.