گذر زمان

Posted on at


اين بار موضوع متفاوتي با نوشته هاي قبلي ام  را براي نشر به عنوان بلاگ انتخاب كرده ام. ياد آور مي شوم: نوشته هايي كه تحت اين عنوان خواهيد خواند مختص مقاله و يا ديگر نوشته ژورناليستي نيست، بل اين نوشته تركيبي از كلمه هاي ساده ادب دري است، كه يكي از مضوعات عاطفي يي را مورد بيان قرار ميدهد كه حتي مليونم حصه يك ثانيه هم از وجود آن جدا نيست و با گذشت آن، فناي عمر خود را هر دقيقه و هر ساعت متوجه مي شويم.


آري. اين نوشته بيان است براي گذر تك تك ثانيه هاي عمر ما، گذر زمان.


 مي خواهم چند واژه ي ساده را كه در رابطه به گذر زمان  بر صفحه دلم صف بسته اند،  را روي دفترچه نوشته هايم ظاهر بسازم تا مورد ديد ژرف و نقد شما قرار گيرد.


ساعت زندگي


تك...تك ...تك


ثانيه گردِ ساعت زندگيم پيهم مي زند


دقيقه گرد عمر همچنان خاموش نيست


ساعت گرد فنا عجولانه دايره زندگيم را مي چرخد


مدار عمرم را آنچنان مي چرخند تا آنرا به انتها برسانند...


ثانيه گرد، دقيقه گرد، ساعت گرد


اين سه همدست شده اند، و مرا اسير مثلث فولادي خود ساخته اند


آنقدر مرا طواف ميكنند، تا سِير كنند دل گرسنه زمين را


از عمر ناچيز و خسته ي من...


تا عمرم را نگيرند رهايم نمي كنند


آه!


چقدر ظالم اند.


تمام عمر مرا اسير در كلبه آهنين خود ساخته اند


گويا هيچ پرنده ترحم بر شانه شان نه نشسته


سالهاست كه اسيرم...


اسيري در بند زمان


زماني كه بدورم مي چرخد و مي چرخد


هيچ نمي ايستد، اينكه مبادا نظام اسارت به هم خورد


ثانيه گرد، دقيقه گرد، ساعت گرد


مي چرخد  و مي چرخد


دَمي نمي گيرد، خسته نمي شود، خونسرد و يكنواخت


مگر اينكه چراغم را خاموش كنند...!


نگاهم را شكار چرخانش كرده است


مجالم نمي دهد...مگر اينكه


مگر اينكه چراغم را خاموش كند


مي چرخد و مي چرخد


تك...تك ...تك


 


خواهيم و نخواهيم باد هاي وحشيِ زمان، ما را به سرزمين فناي دنيوي مي كشاند


ثانيه ها، دقيقه ها، ساعت ها، روز ها، ماه ها و حتي سالها مي گذرند


به همين سادگي عمر ما هم مي گذرد.


اهل ديروز ها "منم" مي گفتند اما گذر زمان آنها را به نيستي كشاند


ما كه امروز با دغدغه هاي خود فريبنده بر روي زمين خاكي سر به هوا مي گرديم، شايد فردا نباشيم


و دل زمين از خاك وجود ما سير نشود و در اعماق گلوي خود ما را فرو برد


آنچنان كه اهالي ديروز ها را به كام خود كشاند.


اي انسان!


بيا چادر غرور از سرِ خاكي خود فرو كش و بر كلبه ويرانه سادگان بنشين


گذر زمان هست ها را به نيست، و نيست ها را به هست متغير ميكند.


چه زشت است در اين گذر زود هنگام همچون چشم به بهم زدن فخر كني


گذري كه فنا را براي يكي و آغاز را براي ديگري هست ميكند


چي خوش است اين گذر زمان، كه شب را به روز و سياهي را به نور مي پيمايد.


در گذر تك تك اين ثانيه ها، رازيست از نعمات او در ديده ها


بيا تا با گذر زمان ما هم بگذريم، از آنچه به داشتنش مي باليم.


تا باشد تواناي عالم از بد كرده هاي ما هم بگذرد.


در مسير گذر زمان هر قدر بنويسم دلم خالي نميشود اما ناگذير خاتمه دهم تا دقيقه هاي بيشتر از اين را از شما نگيرم.


از اينكه چند جمله مرا با جمله غلطي هايش خوانديد ممنون شما هستم. و اميدوارم به كاستي هاي نوشته ام مرا متوجه سازيد.


و در اخير در ارتباط به گذر زمان اين جمله را مي نويسم.


خالقت در سكون تو را در گذر آفريد، تا بداني كه اوست جاويدان و قدير در رنگ ها


                            (  حامد پيماني   )



About the author

Hamid-Paimani

Mohammad Hamid Paimani was born in Kabul and graduated from Mohammad Anwar Besmel High School. After passing Kankor (University Entrance Exam), he succeeded in Journalism/mass communications faculty in Kabul University. During his study time at Kabul University, he started writing contents for Filmannex network (Bitlanders) and some other online social…

Subscribe 0
160