مسعود مرد شهامت

Posted on at



بهار آمد بارها، و هرسال، تو را با همه آن چه با آمدنت متولد می شود دوست دارم.


میخواهم بدانم از کجا آمدی و رفتنت از کجا آغاز شد؟


آری با تو میگویم؛ تو که سخن از رشادت ها ومردانگی ات بر سر زبانهاست، تو که یاد وخاطرت دلهای عاشقانت را میسوزاند و به خاکستری سرد مبدل می سازد، و حالکه فرسنگ ها از عاشقانت دوری، ولی روحت که سرشار از عشق و معنویت است، همیشه در ذهن ها ویادها باقیست و یادت قلبها را گلگون از عشق و ایثار برای وطن ومردمت میسازد.


تو ای شهید وعاشق و دلباخته راستین میهن افغانستان زمین، آری! ای مسعود قهرمان که لطافت و عطوفت و نجابت نهاد وضمیر پاک تو بود، و روحت محسوی ومأنوس به جان فدایی از خاک آریانا بود.



مسعود تویی مرد قهرمان نبرد تو که در عمق رگ وریشه ات خون جانفدایی برای افغانستان رنج کشیده جاری بود.


تو نیستی، تو دیگر نخواهی بود، خدا ترا و فرشته ها روحت را بسوی خویش خوانده، تو مهمان خدا وتخیل ذهن ها، تو بیا وببین که عاشقانت و این کویر خشک دلها در انتظارت چشم براه و فرسوده گشته و هرگز سبز نخواهد گشت، این وطن، این وادی جان نثاران که عاشقانی همچو تو را پرورانده است.


ای مرد با قدرت و عظمت و با شوکت، ای ظرافت اندیشه ها و ای باور جسم وروح، ای مرد نفوذ قلبها تو که دلها را فتح کرده و با خود به وادی تاریک خاکها سپردی، تو که در پرتو اندیشه ها زیسته وسیر میکنی، و زیارتگاه اهل دل عشاقی و مردانگی و طبع آزادی خواهی جان نثاری در پرتو اندیشه و نهادت نهفته بود.



تو ای جان باخته سنگر جهاد! تو که احساس عمیق و عشق و محبت وافر به جان فدایی آمیخته بر وجودت ای حامی راستین ارمان بدل وآرمان وطن تو مرد قیادت وشهامت ودلیر این خاک گلگون، ای شیر مرد با همت و با شرف پنجشیر،سرمایه والماس گرانبهای جهاد که غمت و نوای سکوتت در گوشها طنین درد میسراید.


قلب این خاک لاله گون از وفای تو وجفای فرومایگان میسوزد، تو که یادت سرمست میسازد قلبها را و افتخارست دلها را، تو ای اسطوره شهامت و دلیری، ای فخر عظیم عاشقان سر افرازوسر بلند و پایه دار، تو که یادت دلها را آکنده میسازد از درد و داغت را همچو لاله ای سرخ از خون پاکت بر پیشانی ننگین فرومایگان، تو که رفتنت دردی جانسوز را ساکن دلها ساخت، ای زندانی عشق ووفا به وطن در اسارت جهان در نگاهت هزاران واژه قدسیت و در نگاهت اشتیاق جان فدایی، در انتظارت بهار دلها خشکیده و ریشه لبخند از آن محو گردیده، چگونه بیان دارم زبانم گویای وصف تو ویاد تو را ندارد ولی بر لبانم وصف تو نقش بسته است.


حال دیگر بروی پلک های چشم مادری لاله نو شکفته از اشک میلغزد و برروی لبهایش لألأ زمزمه عشق میخیزد.



ولی ای مادر بگو آسمان چشمان زیبایت ببارد که لاله های باغ مسعودت را آبیاری میکند، او که تصویر روشنش ماندگار ذهنهاست او که نا گفته هایش برای همیشه در دلش مدفون گردید، او که هزاران حدیث مردی ومردانگی روایت اوست، او مرد آزادی وآزادگی، مرد عدالت و فداکاری، او که نامش تکریم زبانهاست و چیره غمش گستردگی دلهاست و تصویر خاموشش مانند تندیسیست گویای هزاران واژه ناگفته.


ای مسعودعزیز! ای دلیر مرد شهامت، این دلها در ضیافت تو نشسته آنها را بسوی خویش بخوان.


 


سرطان- 1384 فهیمه کاکر



About the author

fahima-kakar

fahima kakar eleven years and is a graduate of the gnomon is a member of the Herat Literary Society, and to the great works of numerous articles in journals such as Poetry Vjrayd of his stories have been published. She has a great interest in writing, reading books, and now…

Subscribe 0
160