و اما صد افسوس...

Posted on at


واقعا برای من سوال است که چرا دنیا این گونه شده که بدی ها جای خوبی ها را گرفته... دروغ جای راستی را ... خیانت جای صداقت را و سیاهی و تاریکی جای روشنی و نور را...



یکبار به اطراف نظر کنید ببینید دیگر علامات روشنی و ایمان در قلب انسان ها کمرنگ شده و دیگر کمتر کسانی هستند که هنوز خدا را به خوبی و کامل در قلبشان نگه داشته باشند.


از دید من دنیا کاملا کثیف شده... حالا دیگر در اطرافم اثرات شیطان را بیشتر میبینم تا نشانه های خدا را.


دیگر ایمان واقعی از قلب انسان ها پروازکرده... و انسان ها فقط در وقت نیازو مشکلات فراوان و تنگ دستی ها خدا را یاد میکنند.


گاهی با خودم میگویم کاش هیچوقت دنیا اینگونه پیشرفت نمیکرد... کاش هیچوقت پول و ثروت زیاد به وجود نمی آمد.... کاش همیشه همان دوره قدیم دوره پاکی و سادگی ها میماند... همان آدم های ساده که اصلا دروغ گفتن بلد نبودند... همان عشق های پاک و واقعی که از فرسخ ها فاصله بازمناب و اصل بود... همان دوره ای کسی حرفش دوتا نمیشد.. همه به راحتی به هم باور و اعتماد میکردند ... دیانت و ذاتشان راست و درست بود ... کسی خیانت و پستی بلد نبود...مردمشان مهربان با قلبی وسیع و بخشنده بودند.



مادرم وقتی از کودکی هایش تعریف میکند میبینم قدیم و قدیمی ها خیلی خودشان و دنیایشان به خدا نزدیکتر بوده و ایمان شان هم قوی تر...


اما این عصر مدرن که به قول اکثریت عصر تکنالوژی... که هر چه مدرن تر شدیم انسانیت ها کمتر شد... ایمان ها ضعیف تر شد.... قلب ها رکیک تر شد... تو این زمونه اعتماد به ادما شده سخت ترین و دشوار ترین کار ... که هر کسی اعتماد کرد پشیمونی دید...



دیگه کسی بخاطر رضای خدا و ایمان قلبیش به خدا کاری رو انجام نمیده ... بلکه واسه ریا و خودنمایی و خود جلوه ای کار انجام میدن... دیگر کسی قلبش بزرگ و بخشنده نیست... ادم ها کینه ای شدند... آدم ها مغرور و سنگ دل و بی رحم شده اند... انسانیت و شرافت کمیاب شده... دیگر اثری از مهر واقعی نیست.


تا کسی به کسی نیاز نداشته باشه عمرا اگه یه بارم اسمش رو بیاره، به راحتی فراموش میشی تا اون وقتی که کسی کارش بهت بشه و بیان یه یادی ازت بکنن نه بخاطر خودت به خاطر کار و نیاز خودشون.


چه دوره ای .... که نه حیا مانده نه شرم و نه ترس از خدا...


مرد در روز روشن به زنش خیانت میکنه و با دختری توی رستوران قرار ملاقات میذاره... مرد دیگه ای غافله و نمیدونه زنش با یه مرد داره توی تفریح خوش گذرانی میکنه...


عجب دنیایی کثیفی ... چشم ها حیض شده .... شرم و حیا مرده... دیگه تفکیک مرد و زن، دخترو پسر سخت شده... دخترا پسر نما و پسرا دختر نما شدن...


عشقا پوچ پوچ شدن ... انگار عشقای پاک لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد همه افسانه و داستان بوده... دیگه هیچ دختری به پسری و هیچ پسری به دختری پابند و وفادار نیست ... همه عشقا دو روزه شده...



قدیما همه به آدم وفادار افتخار میکردن اما الان اونی که وفادار و پابند باشه رو همه به تمسخر میگیرن...


دیگه کسی دنبال معرفت و صداقت نیست.... الان دیگه دوره زیبایی شده ... هرکسی زیباتر و با ظاهری آراسته تر بود، بیشتر خاطرخواه داره اما اونی که ساده و قلبش پاک بود و عشقش ناب بود خریدار نداره...



الان دیگه هرزگی شده یکی از صفت های برجسته خیلی از آدما... انسانیت و شرافت فقط شده مثل یک نقاب که آدم های پست اون رو به صورتشون زدن تا چهره اصلی حیوان صفتشان قابل دید نباشه....


هر چقدر بیشتر در مورد این دنیا فکر میکنم بیشتر از این دنیا متنفر میشم...


این دنیا پر شده از این حقیقت های تلخ و اما صد افسوس به حال ما آدما...



About the author

zahra-ibrahimi

she is Zahra Ibrahimi. she is 19 years old. she is graduated from school in 2011.and now she is studding computer science in AIT institute and also she is working in Film Annex as a blogger.

Subscribe 0
160