گفته های ناگفته
نمیدانم چرامینویسم
گویی قلم خودآمده به دستم
برسفیدی برگ کاغذ
به امید دیدار تومینویسم
زاشکهای تلخ شیرین
برقطره های خون فرهادمینویسم
دلم میخواهدبروم وپشت میز بنشینم وحرفهایش را روی کاغذ پیاده کنم اما عقل روغبتی به آن نشان نمیدهد
چه کنم!
حرفهای دلم را
امابازهم ازته دل مینویسم
کم پیدا شده ای
مدتی است کم پیدا شده ای
احساس عشقم را گواه شده ای
شبی آمدی قلبم را روشن کرده ای
رفتی وستاره ما شده ای
درزمین به دنبالت می گردم
اما توگم در آسمان ها شده ای