مسافر
میایم پس بسویت پس به طرف خوشی ها میایم در آغوش گرمت در افسانه های بی پایانت
بی دغدغه ات افسانه های حقیقی باقی ماندنی افسانه های که پرازشادی اندمیخواهم باقی بمانم:ودر قلبت منرا بخاک بسپاری تادیگرهیچگاه از آن خاک رهای پیدا نکنم
مادرم>>
مسافرم به آغوش گرمت خانه میخواهم مهرمیخواهم "عشق میخواهم وعمر دوباره جاده را باز کن مادر به انتظارم بایست مادرم
منرا دوباره بسویت فرا بخوان*من اینجاغریبم"غریب ترازهمه آدم های اینجا چون ندارمت اینجا پدر؛دستت را ندارم.شوخی های خواهرم خنده های برادرم آه ه ه؟
سخت است غریبیست
مادر نامه ام را بخوان باسکوتت به پدر معناکن،اشک خواهرم را پاک کن برادرم را درآغوش بگیر
ومنرا بخاک سپارنامه ام را با اشکت خط نزن
منرا حلالم کن
مادرپشیمانم ازناگفته هایم از گوش نکردن حرفهایت ونصیحت های پراز ذرین های آذادی دکلمه کن غزل خداحافظی برایم بادعای خیرت این مسافرچگونه خاتمه دهداین ناگفته هایش رااین ورقی از دلم بود
جاده ام را بی
خطرمعناکنید