به او لقب دیوانۀ خانه...
ماری 18 ساله با چهره گندم گون ونمکی در مقابل ام حضور پیدا کرد با آنکه از دوسال بدین سو در یکی از مراکز حمایوی زنان به سر می برد،اما هنوز هم در این محل عادت نکرده و اشک در چشمانش سیل آسا جریان دارد
ماری در ایام کودکی مادرش را از دست داده است پدرش بعد از مدتی برای تداوم زنده گی تن به ازدواج دوم داد ماری در کنار از دست دادن پرورش در دامان مادر از مهر مادری نیز بی نصیب شد مادر اندر درب مهر وعطوفت را بروی او بست.
تازه به مرحلۀ نوجوانی رسیده بود که خشونت مادر اندر به اوج اش رسید آخرین امتحان صنف هفتم را سپری می نمود که پدرش او را بخاطر اتهام بستن مادر اندر اش از مکتب باز داشت.
ماری روز ها را به یاَس ونا امیدی سپری می کرد ظلم وستم مادر اندر وباز داشتن او از تحصیل وی را دچاربیماری افسرده گی ساخت او روز ها وشب ها را در بی خوابی،اضطراب وناآرامی به سر می برد.
هیچ کس به او توجه نداشت بسان کنیز همیشه مصروف کار های خانه بود وقتی کنار دستر خوان بخاطر صرف طعام می نشست همه به او توهین می کردند ماری را لقب دیوانۀ خانه داده بودند.
سرانجام کاسه صبر ماری لب ریز شد در یکی از روز های داغ تابستان زمانیکه مادر اندراش استراحت بود خانه را به سوی نقطۀ نا معلوم ترک کرد.
در امتداد کوچه پسران همسایه که از حالت روانی ماری آگاه بودند با استفاده از فرصت او را به بهانۀ کمک دور از انظار عامه برده به او تجاوز گروهی نموده فرار کردند.
او بی پناه در کنار جاده با گریه وزاری تا شب هنگام سپری نمود تاریکی شب او را بیشتر به ترس و وحشت انداخت وقتی گریه و نالۀ اوبیشتر گردید یکی از راکبین متوجه حالت اوشد با او همدردی نمود وفوراً وی را به یکی از نزدیک ترین پوسته های امنیتی تسلیم نمود.
ماری از سوی وزارت امور زنان به یکی از مراکز حمایوی زنان معرفی گردید وقتی خانوادۀ ماری در مقابل او حضور یافتند نخواستند او را دوباره با خود به خانه بر گردانند ماری با آنکه تحت تداوی قرار دارد،اما خشونت خانواده و تجاوز گروهی را تا هنوز فراموش نکرده است.
دکتوران معالج او می گویند"التیام زخم های ماری به زودی ممکن نیست".