پیری با یادهای جوانیش

Posted on at


پیرمردی که نفس های آخرش را میکشید غرق در رویاهای گذشته شد و ته دل میگفت : چه زود گذشت آن روز هایی که غافل از همه چیز دنبال عیش و نوش دنیا بودم ، چه زود گذشت آن روزهایی را که هزاران نعمت در اختیار داشتم و غافل از این حالتم بودم ، آن شان و شوکت ، آن مردمانی که حاضر بودند جان خود را فدا نمایند ، فرزندانم ، اقوامم ، اطرافیانم چه زود رفتند و تنهایم گذاشتند


 


حالا که در بستر حسرت افتاده ام چرا کسی پیدا نمیشود تا آن همه شان و شوکتم را دوباره برایم بیاورد ؟ چرا تنها و خسته و افسرده اینجا افتاده ام و کسی یادم نمیکند ؟ مگر من همینم که بوده ام ؟ نه دلسوزی تا به پایم بسوزد و نه یاوری تا یاریم کند ، چقدر من کورکورانه زندگی کردم و با وجود داشتن همه چیز امروز دستم خالیست و سرم پایین در حضور پروردگارم


 


حال و روزم به جایی رسیده که نه پول و شهرت و مقام این حالم را درمان میتواند بکند و نه هم این همه مردم . چه باید کرد و چه میتوان کرد جز اینکه از پروردگارم مغفرت خواست و به او پیوست و از این دنیای بی انصاف و پر تذویر باید رخت بر بست


 


به تو ای جوان همین تجاربم را هدیه میدهم : بساز زندگیت را با یاد خدا و غافل از این که این دنیا کاذب است و موقت نشو . انتظار مرگ را در سر داشته باش و لیکن با امید زندگی کن ، تا پیری را با آسودگی خاطر بگذرانی و واژهء ای کاش لقمهء شب و روزت ننمایی


 


نویسنده : جواد دورانی


برای رفتن به بلاگ قبلی روی لینک کلیک کنید


http://www.filmannex.com/blogs/102945/102945



About the author

jawad-dorani

Hello, I am Jawad Dorani , An English Teacher and member of SHRO

Subscribe 0
160