آرزوهای نیلوفر

Posted on at



فرداروزنکاح نیلوفراست.دختری که عمر18 ساله اش رابازخم زبان واینکه چراپسرمتولد نشده است گذرانده بود.پدرنیلوفرحاجی رحمان مردسرشناس محل بود.حاجی رحمان چهاردخترویک پسرداشت.ازاینکه خانمش هرباردختری رابه دنیامی آوردبسیاررنج می برد بازنش شرط گذاشته بودکه اگرپنجمین فرزندش هم دخترباشدحتماًزن دیگری خواهدگرفت. خوشبختانه پنجمین فرزندش پسرشدوحاجی رحمان به تعبیرخودش سَری بین سَرها بالاکرد.وقتی ازکاربه خانه می آمدهرچهاردخترش (نیلوفر،نسترن،مهتاب ونگین) مثل شاپرکها دورِپدرمی چرخیدندتاشایددل پدرگرم شودوآنها را مورد نوازش قراردهدامادریغ حاجی رحمان فقط مصطفیٰ کوچک رامیدید
دخترهاهرروزبزرگترمیشدند؛یکی ازدیگری باهوش تر،اماپدرذکاوت واستعداددخترانش رانمی دید.دریکی ازشبهای زمستان هرچهارخواهردورکُرسی نشسته وهرکدام آرزوها ورویاهایش رابه زبان می آورد



نیلوفرمیگفت: میخواهم درآینده یک وکیل معروف شوم. نسترن که چهره مهربان وخندانی داشت گفت: من پِلوت میشوم وبرفرازآسمان پروازخواهم کرد



مهتاب میخواست کامپیوترساینس بخواندویکی ازفعالان اینترنتی شود.نگین میخواست هنرمندشود،اوبه رسامی عشق میورزید.گپهای دخترها تانیمه های شب به درازا کشید. دلهایشان پُرازخواسته هایی بودکه درسرمی پروراندند اماآیاآدمهابه این فرشته های زمینی این اجازه راخواهنددادکه به آرزوهایشان برسند؟ البته که این اجازه داده نشدچراکه حاجی رحمان دخترش رابه نکاح مردی که درخارج ازکشورزنده گی میکرد درآورد.اوازتصمیمش بسیارخوش وراضی بودچون باپیشکشی که بابت دخترش مطالبه کرده بودمیتوانست خیلی کارها بکند.رفیع مردی درحدود38 ساله ومقیم کشورآمریکا بود. مرد ثروتمندی که زن اولش راطلاق داده بود،چون هم دارایی داشت هم درخارج ازکشورزنده گی میکردحاجی رحمان نیلوفررابه نکاح اودرآورده بود
نیلوفربه غیرازاینکه معصومانه بنگردوآرام بگریدچاره دیگری درمقابل تصمیم پدرش نداشت.اوتمام آرزوهای زیبایش را بااین خواسته پدردفن کرد





کاش پدرمی فهمیدکه نیلوفرمعصوم چقدردوستش داردواورا حامی آرزوهای خودمی پنداشته است،کاش پدرهرگزنیلوفرِباهوشِ خودراباپول معاوضه نمیکرد،کاش پدرنیلوفری راکه تشنه نوازش پدرانه اش بود را درک میکرد! کاش



About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160