ای قاصر از ادای صفاتت زبان ما کی در خور ثنای تو باشد بیان ما
ما کی بذات خویش چو تصویر می رسیم تا از تو اشکار نگردد نهان ما
از حرص دانه در قفس هستیم ورنه بود از اوج هفت چرخ بلند آشیان ما
نه لایق بهشتم و نه در خور جحیم ما خود چی ایم تا چه بود این و آن ما
عمر عزیز در سر سودای خام شد دارد متاع یاس مرا دمرد کان ما
داریم امید بر کرمت ورنه با عمل اینجا چه ایم تا چه بود ان جهان ما
ایمان مکن ز مخفی بیچاره ات دریخ یارب دمی که می بری از تن روان ما
در نعت پیامبر
ای شاه عرب میر عجم سرور اعلا معراج تو بگذشت ز قوس او ادنا
شاهان همه بردرگه تو همچو گدایند از بهر تو اراسته شد دنیا و عقبا
در بیعت حکم تو بود مشرق و مغرق فرمان بر شرعت ز سمک تا به ثریا
بر چشم کنند سرمه صفت خلق عبارش تا گشته صدف در ترا یثرب و بطحی
بخشود خداوند جهان لغزش ایشان تا نام ترا کرد شفیع ادم و حوا
یوسف به تگ چاه ثناه وی تو باشد بر چرخ بود نام خوشت و رد مسیحا
چون لاله به گلشن همه گل داغ تو دارد ذکر تو کند قمری و بلبل به چمن ها
دارد زکرم های تو امید شفاعت این مخفی عاصی است به درگاه تو شاها