دل نوشته های از گذشته

Posted on at


 


ای کاش رسامی بودم


ای کاش در آن آوان زیبای زودگذرکه مرا محوفردایم ساخت نقاشی بودم وآن دمادم های شیرین زودگذرم را زیبا نقش میکردم.


تادرودیوار های امروزی مان نقش دیروزم را تک به تک صفه به صفه درنظاره میدیدم. ویادهای امروزم را به یادآینده ام با همان قلم کوچک دستم نقش میکردم. وامروز همان آینده است که افسوس


افسوس قلم در یدان من       توانایی نبود در گار من


اگرنقاش میبودم .تمام امروزم را به بوی آمدآمدفردایم رنگ رویاهای دیروزم رانقش در نظاره داشتم.


 من همان نونهالی ام که ازتک ثانیه عمرم درانگیزه مثبت حسن مثبت استفاده دارم.


بلی !  چه زیباست آن زمانی



 


بنگاری


ازبرای آن ندای


به آن فردای نازی


ازدل آن دختر کفاشی


که امروز درهمان روز قرار دارم


پیوسته درپیوسته دلم درآن شورونواست تا ندای از عشق باز کنم وازبرای خاطراتم به شما فرزانگان عاشقی بنگارم.


خاطرات آن تلالوی نهادینه زنده گی بشر است که منحیث قلمداد اصلی واساسی پیشین وآینده را در یادش به نظاره دارد. این همان زمردین فصل بهار زنده گی من است.هم اکنون با گذشت این فصل وشروع پاییز آن سخت درآه وافسوس حرف زیاد است. زیرایادهای بس عظیم تلخ وشیرین را درمحدوده ای خویش دربند ساخته است. این همان بهارین آوان روزگار است که همه درآن بنام طفل پرورده ایم .درختی رابه آبیاری به اساس گذاشتیم مه خاطرات تلخ وشیرین را درخویش بارور میسازد اما هرچه تلخ وشیرین را درخویش زندانی سازد اما درآینده یادی ازآن خاطره است به نحوی به یادش خواهیم افتاد.



 


چه زیباست!!!     بلی


پیشیمان نیستم


نادم نیستم


افسوس ندارم


اما اعتراف میکنم رجعتی دارم به خاطرات شیرین کودکی ام. وهرقدر به تلاش دویدن آن بودم دهر از نظرم در فرار بود.


گذشته از گذشته ها خالصانه بگویم.


من به دنبال روزگار بودم ،بالمقابل روزگار در فرار از من. همانجاست که با صدای نحیفم میگویم.


روزگار نام ترا میگوید


پشت ها پشت من حسرت بیچاره دوانند


روزگار هست ودررفتار


شعر ها هست ودر آواز


همه زود میگذرند........اما


زیبا آن زمانی


که زمانی


به لقائ آن زمانی بنگاری


که زفردایش نشاید رجعت افزود.


بلی .....!من همان طفل نحیفم که تازه قلم بدست گرفتم


این همان روزگاراست که مارا پرورده ای ایام خویش ساخته است. ودراین روزگار من همان دختر هنرمندم که ویژه گی های نهفته در گدشته ام را تک به تک واژه به واژه خواهم نوشت



اگر چه ..........این روزگار درترازوی انصافش غم هایم را سنگین وزن تر ساخته امابا.........من هنوز در راهم.بازهم ندا خواهد زد. ای مردمان من دختر کفاشم. نادم از آن نیستم 


میتوانم


بسرایم ،بنگارم


ازبرای آن نگارم


کز برای به بودن


دست دعا بلند کرد برایم


من همان دخت کفاشم


ازبرای آن زیباپدرنازم


همواره دترسرای نگارم


آن خاطرات یادی از یادهای من است. که نمیگذارد یادی از یادهای باشم که نشاید در تغفل  آن روم.



اگر رسامی بودم


طلوع آسمان ها


دمادم گذر آسمان ابرو آفتاب


زیبایی کهکشانها و


یادهای زیباوپرواز دهنده ای آمال درون خویش را زیبانقش میکردم. اما مایوس ازآنم که چه بگویم ؟از همان روز های سردی که زسردی اش ریشه توانم را در کندن دارد؟از کجا بگویم؟



از آن لحظات سکر آگین ام را با برادر نو پای شهیدم ؟


از برای مادر زجر دیده در فراق آن دلبندش ؟


از برای پدر حسرت زده در آمد آمد توان بازوانش ؟


ویا ازبرای نگاه های مملو از انتظار برادر وخواهرم در فراق ونالش از الگوی وآرزو های آن تک (امید


شهید)؟



اگر رسام میبودم. چه زیبا چه بد حتما نقش میکردم.


درآن طفلی که بودم من


همان روزی که شعرم را سرودم من


ازبرای میهن نازم


از آن دفتر دکه در دستم


نهاد آن معلم نازم


همان جایزه ،زدست آن معلم مادر پرورمن



 


من زدستانش گرفته وبوسیدم


بلی.....چه زیبانفش میکردم.



 


ما همان هواخواهان نفسیم که روزگار رابه پیش چشم مان به عقب میزنیم. وتنها چیزی که اثرگذارآن است همین خاطرات است .واین خاطرات چه شیرین چه تلخ باقیست با یادش جاوید.


باید در جهت آن باشیم که با اجتماع وبشری که همواره در آن به ارتباط مسمم هستیم باید تلخ بودن را خاطره نسازیم زیرا تلخی ها در یاد نیست. فقط عقده است. پس باهم شیرین باشید تا شاهدشیرین ترین خاطرات باشیم.


گذشته از افلاک ها بگویم. من همان دختر دکفاشم که چه بنگارم چه بسراسم بازهم کم است.


فقط آخرین ندایم ازین است. که دنیا درین انصاف نیست تا کوچک باشد وآدم ها را تکرارا باهم یکتن بسازد.


من ازدردوفراق که عمری را گذشتانده ام میگویم.  پس چه زیباست تا بکوشیم که ازبودن فعلی های  مان خاطراتی سازیم که همواره خودمارا تکرارا یکتن بسازد تا از آز لذت برد


.


این خاطرات همان برگ خزانیست که دهیچ بهاری را درخود حک نمیکند.


درمت های زیادی ضیا وقت تان شدم ازشنیدن درد وآوای پنهان درقلبم از گرمترین جهت های بیانم سپاس بیکران دارم شمارا.


درواژه را نثارتان میکنم درود برشما.


 



About the author

AsmaRahmany

Asman Rahmany is an eleventh class student in Mahjube Heravi.

Subscribe 0
160