ز گرمی نگاه به رخت مرا بی پروایی نصیب شد
از همه مردم و چیز دل کندم ومرا تنهایی نصیب شد
تو را بیشتر از همه چیز هدف و سرنوشت قرار دادم
سودی نداشت اما برعکس مرا گدایی نصیب شد
نمیدانستم اینقدر بی پاس، بی رحم و سنگ دل باشد
فکری به حالم ننمودی و مرا رسوایی نصیب شد
اینکه به من قدری از نظر لطف و مرحمتت بینی
حصولت را بگذار برعکس مرا جدایی نصیب شد
این که ببینم و آرامم شود حالت زجر و ناآرامم
گذشته از آرامی و خوشی و مرا دیوانگی نصیب شد
ز بهر نیکویی خود یکبار با من کنار بیا ای عزیز
نخیر اینگونه نمیکنی، مرا با دلدادگان آشنایی نصیب شد
در فراقت دیگر این دنیا و زندگی را ترک خواهم کرد
رخت خواهم بست گر مرا آرامی نصیب شد
از غزیزان دور خواهم رفت و "حکمت" گزینم
با "لیث" یکجا شده گرا مرا وفایی نصیب شد