سکوت پراز حرف

Posted on at


 پسری که آرزو دارد مانند دوست خود باشد آرام بی هیاهو و بدون کدام درد و رنج و غم و سکته گی های اقتصادی  اما این آرزوی او غیر ممکن برای آینده اوست چون پدری دزد و معتاد و مادری مظلوم و رختشور دارد و خواهری که هر روز لباس غم به تن میکند و به گدای میرود و لباس زخمی خود را پینه میکند پسرک در کلبه مشکلات بر روی بالین غم دست و پنجه نرم میکند. مردمی که لباس ببر برتن کردن بطرف آنها به گونه طعمه نگاه های عجیب میکنن که زودتر شکار آنها گردد.

ولی بعضا گرگ اند ولی لباس بره به تن میکنن  و خود را خوب جلوه میدهند از تنگ دستی و فقیر بودن آنها استفاده میکنن .و در این جا پسری که با آرزو های خود میجنگد و  در قلب خود دفن میکند و پدری که به آرزو های فامیل خود هیچ استقبالی نمیکند و پسر همیشه به زیر حرف دوستان در مکتب و کوچه و بازار است  ولی با این همه کوشش میکند تا بیاموزد و بیاموزاند آینده خوب و صاحب  احترام داشته باشد و خدمت کند

ولی یک روز بلاخره در صحنه درس مانند یک دیگ بخار میترکد و به صدا در میآید

.

 و به استاد خود از دست غم ها و فامیل خود شکایت میکند  گریه میکند و دستش را محکم بر روی میز آهنی به صدا در میآورد کتاب درسی به زمین فرو میآید  نگاهی میکند و لب به سخن میگشاید میگوید!

چرا استاد پدر من معتاد  "مادرم رختشور "خواهرم گدا و من ار همه آوارترم  یکی از شاگردان اورا به تمسخر میگیرد و به او پوز خندی میزند پسرک هر دو دستش را بر میز میزند و از استاد خواهش میکند تا حرفهایش را به دل نگیرد و از صنف خارج میشود.

این طفلک ماند و حرف های نا گفته اش ولی باز هم مانند دیوانه ها تلاش میکند تا به آرزوی خود برسد



About the author

bahishtabaran

I am a student in malake jalaly hi school i am writer and point an i wish to be doctor of touth in future

Subscribe 0
160