بار آفتاب

Posted on at



تکی که چشم مستش عالم خراب دارد


صید ضعیف ما را کی در حساب دارد


چوگان بدست هر گه گردد سوار آن مه


سرها چو گوی در پیش جان در رکاب دارد


کی دل رهد از دستش کان چشم نیم مستش


خورده شراب و اکنون فکر کباب دراد


سنبل بزلف جانان کردن شبیه نتوان



کان طره از رگ جان سد پیچ و تاب دارد


در شام هجر دایم از بحر اشک چشمم


بریاد آن بناگوش در خوشاب دارد


چون عنچه خود خورد دل دور از تو گر بخندد


گردد سفید چشمش گویی تو خواب دارد


شمشاد بی ثمر را با قامتت چه نسبت


سرو قدت بنازم بار آفتاب دارد


این تهمت بر پا که بر پاش بسته است از حنانیست


کشته است عاشقان را وز خون خضاب دارد


هر چند شرمسارم مخفی امیدوارم


در نزد رحمت او عصیان چه تاب دارد




About the author

160