صدقه

Posted on at


پادشاهی بودکه حرص وطمع به مال دنیااوراازانجام کارخیرغافل کرده بود.مردم راازصدقه دادن منع نموده وآنهاراواداربه پرداخت مالیات میکرد.مأموران پادشاه درشهراعلان کردندکه اگرکسی صدقه بدهدوپول ومال خودرابه کسی ببخشددستهای اوراقطع خواهندکرد


روزهاگذشت ومردم ازترس مأموران وجاسوسان پادشاه جرأت صدقه دادن رابه کسی نداشتند.روزی یک شخص غریبی که ازشدت گرسنگی سُست وبی حال شده بوددرخانه بیوه زنی رازد.زن دررابازکرد.غریب عاجزانه گفت: به من کمک کن ونانی بده که ازشدت گرسنگی درحال مرگ هستم


 


زن گفت: نمی توانم به توچیزی بدهم،اگر مأموران پادشاه خبرشونددستهایم راقطع خواهندکرد.غریب خیلی اصرارکردوگفت:ترابه خداقسم است کمی نان برایم بیاور.زن به محض اینکه نام خداوندراشنیدقبول کردویک نان به مسکین داد. جاسوسان پادشاه این صحنه رادیدندوبه مأموران خبردادند.مأموران هم بلافاصله زن بیچاره راگرفتند ودستهایش راقطع کردند


مدتی ازاین جریان گذشت.روزی زن باپسرکوچکش به صحرامی رفت.به کناررودخانه رسیدند،جای زیبایی برای نشستن بود


 


زن که مانده شده بودکناررودنشست وفرزندش مصروف بازی شدوناگهان به داخل آب افتاد


 


زن بیچاره نمی توانست برای نجات فرزندش کاری بکند.فقط گریه میکردوازخداوندطلب کمک مینمود.درهمین اثنامردی ظاهرشدوبه کمک زن آمد.پرسید: چراگریه میکنی؟ زن گفت: پسرم درآب افتاده است،دستهایم معیوب است ونمیتوانم نجاتش دهم.مردگفت:من نجاتش خواهم داد.فوراًبه زیرآب رفت وپسرراسالم همراه خودازداخل آب بیرون آوردوبه مادرش داد.زن بسیارخوش شدووازاوسپاسگزاری کرد.زن نمیتوانست پسرش رابه بغل بگیردچراکه دستهایش معیوب شده بود.مردپرسید:میخواهی دستهایت رابتو برگردانم؟زن جواب داد:بله البته که میخواهم.زن در دم دستهایش راسالم دید.ازمردپرسید:توکی هستی؟مردگفت:من همان نانی هستم که تودرراه خداصدقه دادی!زن ازخوشی زیادسربه زمین نهاد وخداوند راشکرکرد


به گفته بزرگواران اسلام که فرموده اندکه صدقه ازبین برنده بلاهاست




About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160