وقتی تو سرمیزنم میگویی فریاد خشم آلود احمد ومیرویس ومسعود به گوش میآید
وقتی تو از میهن حرف میزنی قله ها وکوها به خود میلرزد
وقتی تو از وطن میگویی قلب وطن آتش افروز میگردد
وقتی تو کشورم میگویی آثار تاریخی به گریه وناله می افتد
وقتی تو ما وایم میگویی خشت ، خشت و درو پیکر ها ماتم میگیرند
وقتی تو کاشانه ام میگویی کوچه ها وسر جاده ها سر به شورش برمیدارند
وقتی تو باغ وبوستانم میگویی دشت ودمن ودرختان برگ ریزان میشوند
وقتی تو هموطنم میگویی قبرستان ها به خروش در می ایند
وقتی تو الله واکبر میگویی مناره ای مساجد ومعابد خاموش میشوند
وقتی تو دروغی پر فریب میگویی راستی وعدالت سیاه پوش میشوند
وقتی تو بیرق به دست می افشانی پرچم ها همه سیاه ودودآلود میشوند
وقتی تو به منبر میروی منبر خموش و غمگین میشود
وقتی تو از نژاد پرستی حرف میزنی برابری و مساوات برشب هفتت مینشینند
وقتی تو از فساد میگویی صداقت وعدالت سوگوار میشوند
وقتی تو از آبادی میگویی شهرها وخانه ها بادی نفرت به راه میاندازند
وقتی تو از ویرانگری ها میگویی هم کیشانت گلوله در تن مردم میکارند
وقتی تو از فرهنگ میگویی تاریخ اوراق سوخته اش را نمایش میدهد
ای بی وطن هرچه میگویی بگو ملت به ندای درون خویش قضاوت میکن
وقتی تو بازیگر صحنه باشی مردم نوای جرجیرک ها وبقه هارا گوش میدهند
وقتی دستان خون آلودت را بالا میبری تنها ی پاره پاره نجوای درد آلود سر میدهند
هر کجا وقتی فریاد از وطن کردی به هر مجلس ومحفلی داد سخن کردی
فراموش کردی کردار دوستان خویش شکست وخود فروشی هم رزمان خویش
آتش افروختند دود وخاکستر ریختند بر خاک ما آتش زدند بمب ریختند بر املاک ما
بس کن بس کن ای بازیگر ای بی وطن خوشا قانون ضمانت کرده حقوق مردم خویش
بیهوده مگو سخن ازین بیش اشک تمساهت خریداری ندارد
فریب وحیله هایت بازاری ندارد تو از سر زمین ددو دیو واهریمنی
به هر جا روی باز هم بی وطنی
کشورم سرزمین ومیهن افغان هاست سرفرازو با افختار و دلرباست
جاویدانه ماندگار است در زمان تاریخ وفرهنگش شاهد این مدعاست
گرچه دیو ودد چند حاکم شدند زود پاشیدند ودرهم شدند
رفتند وماند خاطرات تلخ شان واژگون گشت تخت وبخت شان