ادامه بانوان نوجوان ...

Posted on at


ادامه بانوان نوجوان ...



باآنکه مسعوده جای پرسش برایم نگذاشته بود فورا پرسش دیگری در ذهنم خطور نمود که چرا به جای این همه تگدی و خود فروشی دست به کار حلالی که مایه سرفرازی شان باشد نمی زنند ؟
در همین اندیشه خواستم این پرسش را با یکی از گداهان که در ساحه مکروریان دوم دست تگدی به سوی رهگذاران دراز می کرد مطرح کردم.


 



از او پرسیدم اگر کاری دیگری را بلد نیست صفا کاری منازل را هر زن ودختر خانم بلدیت دارد چرا با کار کردن دریکی از منازل رزق حلال بدست نمی آورند ؟



با آهی سوزناکی گفت:" ما هر کاری را تجربه کردیم من زن بدی نیستم 6 کودک دارم شوهرم معتاد است خواستم بخاطر بدست آوردن لقمه نان برای فرزندانم سراغ کار برایم برای جستجو دریکی از بلاک ها داخل شدم ازیکی دو آپارتمان جواب رد دریافت نمودم ناامید برگشتم چندین روز به همین منوال ادامه یافت آخرین درب یکی از اپارتمان ها را وقتی دق الباب نمودم دقیق بیاد دارم مردی قوی هیکل باز کرد باآنکه کمی تکان خوردم باز هم تقاضا کار کردن رادر منزل اش کردم فکر کردم شاید دراین منزل خانوادۀ زندگی دارد مرد با تبسم معنی دار برایم گفت : شب کار می کنی یا روز ؟




سراز پا نشناختم با شتاب دهلیز را ترک گفتم ازآن پس دیگر به خود جرات ندادم تا بخاطر کار درب منزلی را بکوبم."
رو به این خانم کرده وگفتم همه بد نیستند می خواستم کلمات بعدی را جابجا کرده به او بگویم بیدرنگ برایم گفت همه خوب هم نیستند ترسم از این است که اگر یکی از دروازه دیگر را بکوبم شاید به بد تراز این وضعیت رو به رو گردم بنا گدای و گرد وخاک جاده ها را ترجیح دادم تا لقمه نانی بدست آورم.



او به ادامه سخنان اش گفت من گدای حرفه یی نیستم جبر روزگار مرا به اینجا کشانیده دختر بزرگم صنف هشتم مکتب است به آنان اجازه نمی دهم تا دست به همچو کار های زنند خودم گدای می نمایم تا آینده کودکانم را بسازم پدر به آنان پدری نکرد ، ولی من یک مادر هستم باید وظیفه مادری ام را در قبال فرزندانم ادا نمایم.
سیل آسا اشک از چشمان اش جاری شد و گفت آرزوی زمانی را دارم که دیگر با دلهره و ترس به بستر نروم که فردا باز هم بروی جاده ها برای تگدی بیرون می شوم آرزوی روزی را دارم چشمانم را بروی فرزندان به این امید باز کنم که آنان را دعا داده به سوی وظایف شان بفرستم.
در حالیکه دست التجا بسوی یکتا بی همتا بلند نموده بود خواهان هدایت آنانی گردید که به او بی انصافی نموده بودند من مبلغی ناچیزی را که در توان داشتم به عنوان کمک و همکاری به انسان هم نوعی خود در دست اش گذاشته با اوخداحافظی نمودم.
پایان



About the author

160