شعر از در گویش محلی

Posted on at


مخفی با وجودیکه دل خسته و افسرده خاطر بود نمی خواست طبع ازمایی کند و معذرت خواست که حال دست از شعرگویی گرفته و زبان از نغمه سرایی بسته است.


با این همه خلیلی گفت که چند سخن منظوم و موزون ترا باید بشنوم قلم را بدست گرفت و چنین نوشت.


تو ای ادیب سخن سنجی و سخندانی


درین زمان که غوضا بحر عرفانی


تو اوستاد سخن پروران این دوری


ز طبع ملک سخن را کنی جهان بانی



بسوی اهل سخن لطف تو از آن بیش است


که سوی کلبه عاجز شدی به مهمانی


مرا که گلشن طبعم خزان شده افسوس


که از سخن قدمت را کنم گل افشانی


به زند اهل خرد مخفیا مکن هرگز


به عقل ناقص خود نسبت سخندانی



در سال 1326 و 1327 د رولایت بغلان متصدی و مسوول و ناشر جریده فریده اتحاد آقای حبیب نوابی بود. این جریده یک نشریه زنده بود و وزیر احمد بخشی در بغلان صنعتی ماموریت داشت. روزی از مخلی یاد کردم که زنده است یا مرده گفت شکر زنده است اما او را رسانه های کابل فراموش کرده اند. گفتم نشانی او را بگو گفت شاه مراد شاهی منشی او است و در فیض آباد کار میکند گفتم جریده اتحاد را برایش ارسال می کنم گفت خودم درین روزها راهی بدخشانم چند شماره جریده را به او سپردم بعد از چند روز وزیر احمد از بدخشان عودت کرد یک نامه مخفی را آورده که در آن نوشته شده بود.


یاد تو خدا کند که یادم کردی


ممنون بوصول اتحادم کردی


ز احسان برادرم تشکر گویم


زآنرو که برادرانه شادم کردی




About the author

160