زیکسو مایل حسن و جمال است
ز یکسوبنده وهم خیال است
زیکسو یاد سازد موطنش را
همی پژمرده بیند گلشنش را
زیکسو خواهرات بی سوادش
یقین هر لحظه می آید بیادش
چگونه دختران آریانا
همی گردند هم خوانا و دانا
که تاکی بی سواد و جاهلانند
سیاهی و سپید از هم ندانند
نمیدانم که تا کی باردوشند
ز غصه تا بکی اندر خروشند
ندانم تا بکی از جنس انسان
فروخته می شوند مانند حیوان
زنان باشد بدنیا یار شوهر
رفیق و همدم و همکار شوهر