مثل داریم متل داریم معمول در جامعه، تا احمق در جهان است مفلس نمیماند. جالب، خنده دار و غم انگیز است که باور کنیم ما مالک و صاحب رای و حق خویش بوده و هستیم. شش ماه مافیایی قدرت و فساد از هر طریق ممکن با ابزار و وسایل تبلیغاتی در همه سطوح کفتند و کفتند، نمایشنامه های، مجلس ها و صحنه ها آراستند، و به نمایش گذاشتند. با سر و صدا و آهیو هوی در بیخ کوش ما خواندن، کوش شنید و چشم ها دید رای ما را چون عروس قشنک و دلربا آرایش و پیرایش کردند. تاج کوهر نشان بر زلفانش کذاشتند. با هفتاد قلم رنگ و زینتش کردند با ساز و سرنا به هجله صندوق رای بردند. عروس بی خبر ما با ناز و کرشمه با زلفان بلند، دامن دراز و سفیدش با دلربایی، چشمک و لبک پز میداد. عروس را بر تخت هجله گاه نشاندند. عروس ما غرق خیالات و آرزو های روزهای رویایی فردا و آینده خویش بر بالشت های پر قو و تخت سفید بختش در امواج ابریشمین و طلایی خواسته ها و تمنا هایش فرو رفت، و در انتظار آمدن شهزاده داماد خوش صورت و خوش تیپ با لباس های سیمین و زرین و تاج پادشاهی پر شگوه بر سر بی صبرانه بر تخت ابریشمین سپید رنگش نشسته در انتظار انتظار...
برای عروس یازده ساله ما انتظار گشنده میشد آواخر شب سر و صدا در اطراف حجله عروس پیچید صدای قدم های سنگین به کوش آمد کرد و خاکی چون طوفان بر پا شد. شهزاده خیالات عروس یکی نبود داماد ها بودند با حیکل های کشیده و ناکشیده، چاغ و لاغر پر حیبت و بی حیبت، مسلح به ابزار پهلوانی و میدان جنگ بر تخت عروس نا بالغ حیران و پریشان چنگ انداختند یکی تخت را برد دیگرش تاج عروس را آن یکی پیراهن بلند را دیگری زلفانی او را تراشید آخری بی عروس را برید و برد. عروس بخت برکشته با بینی بریده شده تن خون آلود دو تا پای داشت د دو تای دیگری را قرض کرفت. و فرار را بر قرار ترجیع داد. و در تاریکی شب در مه صبح گاهان، در جنگل بره هوت کم شد.
حال که قشم و غضب داماد ها پایین آمده و همه با فریاد و زاری، چراغ و شمع به دست با هییت ها و کمیسون ها کوشه و کوشه جنگل را می پایند و میگردند تا کم شده صندوق رای را دریابند.
آیا بخت یار کدام یکی خواهد شد تا عروس بینی بریده را به حجله تباه شد؟!!