شبي با مهتاب

Posted on at


امشب مهتاب،مهتابی ترازهمیشه نوازشم میکرد. انگار میخواست بازبشنودآن حکایتهای دل تنهایم را. چه بگویم برایش که اورا نیز باورهمین درد من است.ازشهرم می گویم. شهری که درخیالات سپیدم گنجانده شده ومهتاب تنها سمیع افکارمن است



اینجاشهر من است.شهری که اندیشه هاهمواره می پرند وپروازشان صدای سبزملکوتی را به گوش آدمهامی رسانند،شهری که نسبش به پنجره سبزآسمان بازاست.اینجابوی آدمیت به مشام خسته دلان می خورد.شهرغزل خوانی نوگلان آراسته بارویا،شهرآسمانی شدن کودکی که با وزش بادها می روید.شهرپینه ورشدن رویاها بانور و الهام.اینجاآدمها دعای سبزعلف رازمزمه می کنند.تنومندترین قوای هستی برای بلندکردن آسمان شهرم گِردآمده اند



آری ! اینجاشهرمن است وظهورسبزترین کاجها دعایم راتابلندترين اوج می برند. اینجارویاهای کودکی، کودکانه نیست بل، بال تاآسمانها می گشاید.دستهای جوانانش روی بوم شهرم،آبی نقش می کنند،نقش شان پرازآب است، پرازنور.روی بومش واژه های عشق وزنده گانی می غلطتندومی خندندوکاجهابرای احترامش ایستاده اند،شبیه تنومندان که بازوان شهرم راساخته اند



اینجاشهرمن است،شهرظهورآیینه هاوظهورسبزعلفها.اینجا آفتاب،آفتابی تر می درخشدو آب، آبی تر میخندد. نسیم،روح ملایمش راملایم تربرسبزترین برگهاهدیه میکند.اینجا نیازی نیست تاشیخ باچراغ دنبال آدمها بگرددچون همه آدمند وبنی آدم


اینجا شهرمن است.شهری که با بهارخوکرده وباخزان بیگانه است.فاتح صبح است وروشنی وفاتح دریچه های خزیده درنور


بانورآفتاب بیدارشدم. به آیینه نگاه کردم. چهره ام را درشهر رویایی خویش جاگذاشته بودم. آری! اشکهای خشک شده روی چهره ام ردپای همان رویای شیرین شب مهتابی ام بود




About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160