درد دل يك دختر افغان

Posted on at


من يك دخترافغانم،همان دختري كه هميشه متخلص به درد وداغ است،همان محكوم شده از آزادي،همان ديباچه دست نخورده بالاخره همين دخترافغان زمين



هميشه آرزوي شموليت درمكتب را داشتم بدون درنظرگرفتن حرفهاي خواهربزرگترم.او هميشه مي گفت: درس را چه ميكني.هرچه بخواني بازحتماًبه يك جايي دست وپايت را مي بندند،بعداز اتمام درس متوجه حرفهايم خواهي شد وبار بار تكرارمي كردموفق باشي. حرفهايش آزارم ميداداماچون كودك بودم وفكر كودكانه داشتم به عاقبت كارم توجهي نداشتم


ازصنف ششم به بعد بودكه مشكلات جامعه افغاني راكم كم درك مي كردم.هرچه بزرگترمي شدم مشكلات نيز بامن بزرگ مي شد.باهمه اين سختي هامكتب را به پايان رساندم. بارفتنم به پوهنتون مخالفتهاي زيادي شدامابا استقامت ومحكمي توانستم به پوهنتون راه يابم



اما همه چيزرا فراموش كرده بودم ؛جامعه تنگ نظر،جامعه مشكل آفرين و جامعه يي كه دختررا موجود فراموش شده يي مي دانست.به گمان خودكه موفق شده بودم اما هنوز درد عميقتري درانتظارم بود


سال دوم پوهنتون بودم كه به جمع متأهلين پيوستم



همسرم با ادامه تحصيلم مخالفتي نداشت منتهاازمن خواست زودترصاحب اولاد شويم.بااينكه مي دانستم درس خواندن همراه بااجراي وظيفه مادري كارمشكلي است ولي چون همسرم رابسياردوست داشتم باخواسته اش مخالفتي نكردم


مسئوليتم زيادشده بود؛ بايدهم متوجه اولادوامورخانه ميبودم وهم به دروسم مي رسيدم اما باتلاش مستمروهمت والايي كه داشتم توانستم جزء محصلين نخبه پوهنتون شوم وبرهمين اساس حق بورسيه چندين كشوربرايم آمد



ازخوشي درپوستم جانميشدم.باشتاب عجيبي به خانه رفتم ويك شام دلپذيرآماده كردم تازماني كه همسرم به خانه آمداين خبررابه اوبدهم و باهم اين خوشي راتجليل كنيم اما دريغ


همسرم كه گويي خبروحشتناكي شنيده باشدباعصانيت از سرميزشام بلندشدورفت.حيران شده بودم؛ چه فكركرده بودم وچي شد! پيشش رفتم وعلت ناخوش شدنش راپرسيدم واودريك جمله مرا مجبوركردكه ازاين همه امتيازبگذرم. همسرم گفت كه اگر ميخواهي براي درس خواندن به كشورديگري بروي بايد ازمن وفرزندت بگذري ومارا فراموش كني. اين گپ همسرم بدترين آسيب روحي به من زدچراكه خانواده ام را به حدپرستش دوست داشتم


آن شب را بااشكهاي سردم به صبح رساندم. بعداز نمازصبح وخوردن صبحانه راهي پوهنتون شدم ومستقيماً به اداره رياست رفتم وانصراف خودراازرفتن به سفراعلام كردم


آري! خواستم كه مبارزه كنم باتمام رسوم وعقايد كهنه جامعه اماجامعه قدم پيش گذاشت وبامن مبارزه كرد.حالا بودكه حرفهاي خواهرم را درك ميكردم




About the author

nooriya

نوريه عرفانيان استاد درليسه عالي نسوان تجربوي

Subscribe 0
160