شگوفه ژاله زده

Posted on at


شگوفه ژاله زده

اکنون 59 سال دارد در هنگام شگوفه او را ژاله زد تازه 16مین بهار زندگی را پشت سر می گذاشتاند که او را جبرا به مرد که از لحاظ دماغی مشکل داشت نامزد نمودند.

زندگی پر مشقت را از همان نخستین روزهای ازدواج اش تجربه کرد با آنکه شوهرش زندگی فقیرانه داشت ولی ناهید به همه دار و نادار شوهر زندگی را پیش می برد ثمره ازدواج ناهید یک دختر ویک پسر بود.

 

ناهید شب ها را نمی خوابید تا مبادا شوهرش به کودکان شان صدمه رساند یکی از روزها زمانیکه ناهید مصروف شستن لباس بود متوجه شد که شوهرش تبرچه بدست وقصد از بین بردن کودک اش را داشت ناهید فریاد کشید و به کمک همسایه ها کودک اش را نجات داد.

ناهیده دیگر تاب نیآورد خانه را به قصد خانه پدر ترک گفت اقارب اش وقتی از این قضیه آگاهی پیدا کردند فورا دست به کار شده و ناهید بزودی سند طلاق را دریافت کرد.

 

ناهید فکر می کرد شاید همین پایان بدبختی او باشد ، اما نه آغاز بدبختی او بود با آنکه از بام تا شام مصروف خدمت  خانم های برادر بود ، اما از طعنه و کنایه خانم های برادر به بهره نبود .

سرانجام طعنه های متعدد سبب شد تا ناهید با پسری که در همسایگی شان زندگی می نمود ارتباط برقرار نماید زمانیکه خانواده شریف برای ناهید خواستگار فرستاد خانواده اش به این وصلت راضی نشدند .

ناهنجاری های  روزگار ظلم خانم های برادر سبب شد تا یکبار دیگر خانه را ترک و با پسر همسایه فرار نماید.

با فرار ناهید یکبار دیگر کودکانش یتیم گردید مسوولیت سرپرستی هردو کودک ناامید بدوش مادرکلان و پدرکلان واگذار گردید هردو کودک معصوم  روزها را مزدوری خانم های ماما سپری می کردند هردو خواهر برادر مجبور بودند روزها را در زیر گرمای آفتاب بخاطر آرام ساختن اطفال ماماهای اش سپری می نمودند .

 از ناهید دیگر نام و نشانی نبود شایسته دختر ناهید روز به روز بزرگ می شد ،اما جرات نداشت تا بپرسد مادرش کجاست آرام آرام خواهر و برادر به مرحله بلوغ رسیدند روزها درب خانه شایسته شان را خواستگاران تک تک می نمود.

 

قلم زن قلم زد و ناهیده با واسع خیاط نامزد شد شایسته که بدترین روزهای زندگی را پشت سرگذاشتانده بود فکر می کرد با رفتن به خانه شوهر و آغاز زندگی جدید احساس راحتی خواهد کرد ،مگر غافل از اینکه سرنوشت شوم او را قدم به قدم همراهی می کند.

مادر شایسته (ناهید ) با مردی که فرار و ازدواج نموده بود در همسایه گی  خانه شوهر شایسته زندگی می کرد و خانواده شوهر شایسته از سرنوشت مادر شایسته چیزی نمی دانستند تنها در آغاز خواستگاری  پدر کلان شایسته موضوع رابا نصیر شوهر شایسته در میان گذاشته بود . 

نصیر از پدر کلان شایسته خواهش نموده بود تا از این موضوع خانواده چیزی ندانند خانواده شایسته خواهش نصیر را پذیرفتن ، اما هردو جانب نمی دانستند که به این همه زودی خانواده نصیر از موضوع آگاه می شوند.

از قضا زمانیکه ناهید از خانه همسایه می خواست آب ببرد چشمش به تازه عروس افتاد تازه عروس نیز بوی مادر بزودی بمشام اش رسید ،تکان خورد و به روی خود نیآورد فورا خود را به داخل خانه رساند.

وقتی ناهید دانست که تازه عروس شایسته است بیدریغ فریاد زد شایسته ...

 

ادامه دارد...

 



About the author

160