لبخند شور

Posted on at


وقتي لبخند ميزني... همواره لبخندي از جنس گل هاي بهشتي بر روي لب هايت پخش مي شود.... به كدامين بهانه بايد خنديد؟؟... خنده دليل ميخواهد... اما هميشه دليلي وجود ندارد كه تو نتواني شاد باشي... وقتي لبخند را تجربه ميكني... به پايش همه دنيا را حاضري بدهي تا دوباره بتواني اين تجربه ي شرين را براي يكبار ديگر امتحان كني.... سالهاست كه خنده هايم را لاي دفترهاي كودكي ام جا گذاشته ام... خنده هاي شور



خنده هام اكنون طعم كهنه گي دارد... وقتي ميخندم حتما قبل آن ميلياردها قطره اشك را از روي گونه هايم پاك كرده ام.... به اشك هاي بي دليل ام ميخندم... وقتي اشك هايم را مزه مزه ميكنم ... دهانم از شوري اشك هايم بسته ميشود.... خنده ام دليل اشك هاي شورم ميشود... پس يك خنده ي نمكي ميكنم... خنده شور... در پس اين خنده ها عمري را سر كردم كه هيچ آدمي توان باور آن را نخواهد داشت... عمري را زندگي كردم... عمر يك آدم ... هيچ دردي ندارد وقتي بي دليل لبخند بزني.... هيچ كس عمق درد دلت را نخواهد فهميد... هر كس هم كه بفهمد دردي در دل داري .... اوج همدردي يك آدم براي تو... در حد يك دلداري ساده خواهد بود... همواره با لبخند مصنوعيت پشت نقاب كهنه ات مخفي شو... مبادا كسي افسردگي صورتش را به پاي غم تو بگذارد....



هنگامي كه به دوستانم ميرسم... تلاش ميكنم آنقدر زيبا بخندم... كه به خوشبختي ام خيره شوند...همه ميگوند:- عجب دل شادي داري؟... آن لحظه تمام حرف هاي اطرافيانم را تاييد ميكنم... تا هيچ گاه كسي فكر نكند حتي در دلش كه من محتاج همدردي اش هستم... تا خدا هست ... هيچ دري بسته نخواهد ماند... لبخند شور ميزنم... از گريه كلافه شده ام... دلم خنده نمكي ميخواهد... اين روزها با آدم ها كه مواجه ميشوم... لبخندي سنگين را بر روي لب هايشان احساس ميكنم... اين لبخند ديگر معجزه نيست بلكه يك عادت به ظاهر هميشگي است... قلب هايشان از رنگ سياه روزگار رنگ بي رنگي را بخود گرفته... درست مثل همان كودكي كه ناخواسته دليل و بهانه زندگي يك عشق دروغ شده است... دنياي اين كودك سخت رنگش از هم پاشيده است... لبخندش ديگر طعم شوري را ميدهد.... اشك هايش از سر رفته... و اكنون به ايستگاه لبخند رسيده است... لبخندي كه دليل آن همبازي هم سن سال اوست... هر چقدر هم كه غم داشته باشي



 وقتي به يك دوست ميرسي... تمام فكرت خنده بازي با دوست ميشود... حتي تلاش ميكني كه به حرف هاي عادي آن بخندي ... هنوز هم ميتواني طعم خنده را بچشي .... اين بار ديگر شور نيست.... شرين شرين است... اكنون نخستين بار است كه ميخندم... درس خنده را ياد ميگيرم سعي ميكنم از بر كنم... الفباي خنده را كجا درس ميدهند... من اولين شاگرد آن كلاس خواهم بود ... روي كاغذ اولين لبخند را ميكشم.



اين همان لب هاي خودم است كه سالهاست لبخندش را در مسير كودكي هايش به يادگار گذاشته است... لب هايم را تا بي نهايت ميكشم تا خنده اي معصومانه بتوانم بر روي لب هايم بكارم



About the author

bahareh-hoseini

بهاره حسيني محصل سال اول سمستر ىوم رشته ساينس

Subscribe 0
160