درسالیان سال افغانستان را درگیری هایی ان به در اثر این جنگ های پی در پی افغانستان به اقیانوس خون تبدیل شده است دست ها پاها سر ها قطع شده است وزن ها مانند مرد ها ویا شانه به شانه انها قدم می نهادن ومانند این شیران دلیر در میدان جنگ وارد میشدنند ودر کنار شان قدم به قدم به پیش میرفتن از اینرو درپهلوی نام انها نام زنها نیز یاد اوری میشوند زیرا از برای این شامت شان نام انها را سالاین سال در ذهن ها باقی خواهد ماند ونام های خود را ثبت در تاریخ دنیا کردن کشور زیبای مان افقانستان یکی از خانه های این دلیران است در تاریخ کشورمان همواره یاداوری شده هنوز هم این دلیران در کشورمان موجود انداگر چه حال میدان جنگ نیست که بتوانند خود را ثابت نمایند اما زند گی شان برای شان میدان جنگ است نتها فرق اش با ان میدان اینست که برای ازادی کشورشان میجنگیدن ودر این میدان برای ازادی خود میجنگند
در یک خانه متروکه زنی با فرزندانش زند گی میکرد ش.هر را اطرافیانش متعاد کرده بودنزن برا یاینه اطفالش از گرسنگی نمیرن برای انه در یک خانه همرای ززنان دیگر مشقول به بافتن شد بسیار زود بافتن را اموخت اما در اخر کار بسیار مانده میشد که حتا توان حرف زدن برایش نمی ماند زمانی که به خانه میرفت دید اطفالش را شوهرش لت کوب کرده بود وهر چیز که ر خانه داشتن را با خو برده است هیاچ چیزی برای شان نمانده زن با یدن این چنین حالت تصمیم گرفت که اطفالش را با خود به جای دیگر ببرد قسمی که شوهرش از این کا اگاه نشود ریرا ممکن است که مانع او شود ونگذارد که اطفالش را با خود ببرد موفق شود که انها را با خو به یک جای دور ببرد برای خود جای پیدا کرد ودر انجا اه مشقول به کارشد زنانی که شوهرش از این اعمال او اگاه شد به پیدا کردن انها شروع کرد زن که در دل ترس این بود که خدای نکرده شوهرش او را پیدا کند زن برای اینکه بتواند از خود واطفالش مواظبت کند بسیار کار میکرد تا بتوان برای اطفالش سقف را پیدا کند دیری نگذشت که شوهرش او را پیا کرد
در حالیکه از بعث مواد مخدر استفاده کرده بود به حال خود نبود طفلش را با سنگ که به سرش زد کشت ان طفل فقد پنچ سال داشت زن که طفلش را غر ق در خون یافت شوهر ش را با ضربه بیل به قتل رساند در حالیکه بدون اختیار این عمل را انجام داده بود اما انون بی توجه به این او را دو فرزندش جدا کردن فر زندانش را با او به زندان بردن برایی اوپانزده سال در زندان باشد اطفالش را در ین حالت دید انها را به پدر ومارش تسلیم کرد او نتوانست این درد را تحمل کند وبعداز پنخ سال در زندان درگذشت اطفالش را پدر ومادرش بزرگ کردن انها بی پر ومادر بزرگ شدن نه فرصت این را نداشتن که تحصیل کنندوانها به قسم بار به دوش جامعه باشند ان دو کودک در دبدبختی زنگی خود را سپری کردن دخترک همیشه مصروف شستن لباس های دیگران بود تا بلکه بتواند برادی ده سالش را به مکتب بفرستد تا مثل او این قسم یک زند هگی نداشته باشد ومستقل باشداو این چانس را پیدا کرد که تحصیل کند وخواهرش را از این بدبختی وبیچاره گی نجات دهد اما خواهرش نتوانست در زیر این هم اوار زنده بماند وبخاطر برادرش خود را فدا ساخت تا او را بتواند کمکی کرده باشد واو موفق شد در جامعه جای برای خود پیدا کند .
سکوت فریاد کردن حق تو نیست باید برای حق که از توست بجنگی وباید مبارزه کنی که در زیر پا ها پایمال نشوی نادیده گرفته میشوی اما اجازه نده که با حرف های خود تو را خورد کنند بخند که خندیدن را فراموش کردی ترس گرسنه ماندن طفلت تو را واردار میکند که غرور خود را زیر پا بگذاریت را به فرزندی که زند گییت را برایش میگذاری اما وقتی که باید دستت را بگیرد از اینکه تو مادرش هستی احساس حقارت میکند بخاطریکه تو زن هستی ایا این حق توست نه این حقت نیست بلکه باید جایت در
زن افقان ای زن رنج دیده دوران این چه درد ست و این چه صبراست که که باعث میشود