من کی هستم

Posted on at


 


من کی هستم شاید این سوالی باشد که در ذهن کمتر کسانی خطور کند اما براستی هر شخص قبل از شناخت دیگران باید خود را بشناسد .


من خود نمیدانم کی هستم شناخت من از خودم آنست که دیگران در مورد من قضاوت میکنند من همان قضاوت هارا تا حال میدانم اما حال میخواهم خودم را بشناسم نه از دیدگاه دیگران بلکه از حقیقت خودم از آنچه که بوده ام وهنوز هستم شاید این مرا کمک کند .



میخواهم خودم را بشناسم میخواهم باخود مهربان باشم تمام ناگفته هارا که در دلم نهان مانده برای خودم بازگو کنم میخواهم جرات اعتراف برای خود را داشته باشم هرآنچه تاحال گذشت هدف من نبود فقط آنچه که دنیا برایم سرمشق تعین نموده بود انجام شد .


دنیا بلند ام برد ,سرکوبم کرد ,کامیابم کرد وباز ناکامم کرد . دیگران برایم تصمیم گرفتند من باید به راه وروش آنها میرفتم من حق نداشتم راه خود را بروم حق ندا کشیدن را دربرابررا زندگی نداشتم .


من کودکی بودم که رویاهایم ناتمام ماند رویاهای شیرین کودکی خنده های که حق من بود بازی های که دنیای من بود اما هیچ کدام از من نبود من محکوم بودم که در کودکی زندگی را تجربه کنم با خیالات کودکانه بیگانه بودم وبرای من آشنا نبود .



کودکی که مجبور بود به مانند آدم های بزرگ گام بردارد پیش از اینکه بزرگ شود کودکی که محتاج یک لحظه محبت ونوازش بود اما ندید کودکی اسیر در غم های روزگار که هیچ وقت بزرگ نشد .


دراول زندگی تلخی آخرش را چشید وهیچ وقت نخواست بزرگ شود اما به ناچار زندگی کرد زندگی نه بلکه گذشتاندن ساعات و روز های که کودکی شیرین اش را باخود میبرد ودستان کوچک اش توان گرفتن آن روز ها را نداشت .


اوتنها بود ودر تنهای خود برای خود دنیای ساخت دنیای که دنیایش را خراب کرد در دنیای او هیچ کس جای نداشت فقط خودش بود همه دردهایش را باخود تقسیم میکرد اوبزرگ شد در همین دنیای خود اما دلش هیچ وقت بزرگ نشد هیچ وقت ندانست چه قسم گذشت اما درد های روز گار را برای خود یاد داشت میگرفت تا روزی انتقام خود را از آن بگیرد فکر میکرد که میتواند تمام آن سالها را پس بگیرد .



اما بی خبرازاینکه روزگار فولادی تراز اشک های اوست وهنوز هم دیکتاتوری اش پابرجاست .او خواست با دنیا مبارزه کند اما دیگر دیر شده چون حال توان مبارزه را از دست داده است وبازهم مانند اول مایوس وناامید دردنیای خود نشسته .


خواستم در دنیای دیگران پا بگذارم اما راهم ندادند چون من دیگر مانندآنها نیستم من شکسته ام دنیای دیگران آزارم میدهد برای من نیست من خود نمیخواهم وارد آن شوم. شاید جرات اش را ندارم یا که براستی این دنیا برای من نیست .


من شناخت خود را گم کرده ام براستی من کیستم هیچ کسی هم نمتواند بداند من کی هستم چون کسی به مانند من زندگی نکرده .


مردم این زمانه در مورد من قضاوت میکنند بعضی دیوانه میخوانند مرا بعضی دوستم میدارند بعضی ترکم میکنند اما برای من هیچ کدام اش مهم نیست چون من باهمه بیگانه ام اینها کی هستند میخواهم فریاد بزنم که چرا مرا نشناخته قضاوت میکنید من آن نیستم که شما میگوئید من آن نیستم.



اما میخواهم دیگر خودم باشم باخودم مهربان باشم خودم را دوست بدارم من کی هستم ؟


جوابش را شاید ندانم اما فقط سکوت را میخواهم از همهمه ی صدا ها خسته شده ام بگذارید خود را بشناسم ای روز گار دیگر خودم رابرای خودم معرفی نکن چون تو نمیدانی من هرگز با تو زندگی نکردم من در راه تو نرفتم پس بگذار مرا بگذار خودم باشم بگذار در دنیای خود بمانم من گذشتم از تو وآنچه که از من گرفتی ازهمه گذشتم فقط بگذارید من دنیای خود را بسازم من ازهمه گذشتم .



About the author

nazakat25

نزاکت آزرم متولد شهرهرات 1372
محصل شرعیات
وظیفه معلم

Subscribe 0
160