دلم یک دوست میخواهد

Posted on at


 دلم یک دوست میخواهد  که خیلی مهربان باشد همدرد و همرازم باشد  


از همان دوست های  دوران کودکی  ام که با  یک لحظ دور بودن ازش بیمار  میگشتم  دوست دوران کودکی ام خاص بود... نبود  جز اون دیگری همرازم اون بود کنارم و لبخند هر روز خارو زارم ز نده گی ام با دیدن و قصههای شیرین با اون تیر میشد



اما:دیگر نیست  کسیکه من را درک  میکرد  دیگر نیست اونیکه  تا درد دلم را از دلم  بیرون نمیکرد  آرام نمیگرفت  دیگر نیست روزگارم تلخ گشت  .  سرد گشتم  باهمه اعتمادم نسبت  به همه  از بین رفت



شدم یک  کلاوه  تنها و بی کس   یک  غریبه  یک خواهربی خواهر  کسیکه خوشی هایش را حرف هایش  نیازهایش  را بامن میکرد .....دیگر با من نیست  دوستش داشتم   دوستش دارم  و همیشه  خواهد داشتم  روزها میگذ زد  . اما ذهنم  یک لحظ هم بدون  انیکه  فکر به اون  نکنم  آرام  نمیگیرد   .. عادتم همیشه گی  ام شده بود   حالا که  نیست  بغض میکنم به آغوشش نیازمند میشوم دلتنگ  اش  میشوم  رفت و حتی نظری   نیانداخت  به چشم  های نمناکم  من هلاکش شدم


خواهر های زیادی دارم


اما او یکی  یک بود و تک و  تک  وتک



قصه اش  به پیش همه به پایان  رسیده است  . اما به من خاطره شیرین  روزگار شده است . این روز ها سخت  است بی او اما لبخند میزنم  . تا  کس شاید بداند دردلم  را حش میکنم ....................


و به  خدا میسپار مش  او برای  من آرزوی گم گشته  شده است  دلتنگ اش هستم بی اندازه   تا اندازه   ستاره های آسمان



نوشتم تا آرام شوم


خواستم سفید بپوشم در کفن شوم


روزگارم برخلاف آرزوهایم


گذشت و خواست درغم ها غرق شوم


یک وتک من رفت از کنارم


خدا خواست که من از این به بعد تنها شوم


فردینا عالمیار



About the author

fardinaalemyar

She is Fardina Alemyar, a student in eleventh class in Mahjuba Herawi High School.She was born in 1996 in Herat city Afghanistan. she live in Ferdowsi street .She is studying DEl (Diploma in English Language) in HTC. She is a favorite of Volleyball, reading books and writing.and she is a…

Subscribe 0
160