پر خون بود از یاد لبت شیشه عاشق
فکر دهن تنگ تو اندیشه عاشق
فصاد چه داری سر آزار زلیخا
حز دوست نباشد برگ و ریشه عاشق
آ»د ز ازل رسم حفا شیوه معشوق
در راه وفا خاک شدن پیشه عاشق
هر سنگ که می کند همی گفت بفرهاد
بر پای خود است عاقبت تیشه عاشق
غم قافله سالار بود در سفر عاشق
مخفی بود از خود جگر توشه عاشق